سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

کافی‎ست نگاهی به سطرهایم بیندازی
تا روسفید شوند و
بال در بیاورند.

حتی شاید
روی گنبدت بنشینند و
- کبوترانه -
سلامم را به تو برسانند... .
____________________________________

کانال تلگرام سطرهای سفید:
https://telegram.me/satrhayesefid8

۲۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

بسم الله

إِنَّمَا أَمْرُ‌هُ إِذَا أَرَ‌ادَ شَیْئًا أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ

فرمان او هرگاه چیزى را اراده کند، تنها این است که به آن بگوید: باش، پس مى‌شود.

یس / 82

***

بچه که بودم، 4 سالم که بود، یک بازی داشتم که خاص خودم بود وهیچ نمود خارجی نداشت. یعنی من بازی می‌کردم و حسابی سرم گرم بود، ولی از نظر دیگران یک گوشه آرام نشسته بودم. بازی ازاین قرار بود که من توی دلم تا سه می‌شمردم، یک... دو... سه...؛ و بعد از آن هر اتفاقی که می‌افتاد، به خاطر نیروی خارق‌العادۀ من بود! بعد از شمارۀ سه شاید صدایی می‌آمد، شاید دری باز میشد یا بسته، شاید کسی بلند می‌شد کاری می‌کرد یا حتی می‌نشست؛ این‌ها همه از قدرت من بود که با شمارۀ یک و دو سه، توانسته بودم جادوگری کنم. بقیه هم نه خبر داشتند و نه قرار بود خبردار بشوند که تحت سیطرۀ قدرت من هستند! البته گاهی بعد از شمارۀ سه هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. مخصوصاً سر ظهر یا آخرهای شب که همه خواب بودند! ولی خب خودم را قانع می‌کردم که حتماً اشتباهی شده. یا گاهی با خودم فکر می‌کردم که چرا نمی‌توانم آن اتفاقی که خودم دلم می‌خواهد بیفتد؟ اما می‌ترسیدم با این فکر همین نیرویی که دارم را هم از دست بدهم و بی‌خیال می‌شدم!

این آیه و بقیۀ آیاتی که «کن فیکون» دارند را وقتی می‌خوانم، یاد شگفتی جاری در آن روزهای کودکی‌ام می‌افتم. یاد برق چشم‌هایم... هرچه بخواهی همان می‌شود... تو قدرت این را داری که «هر» کاری کنی...

///

خوشبختانه یا متأسفانه، خداییِ خدا توی مغز آدمیزادی ما جا نمی‌شود. خدایی که آن‌قدر رحیم است که بهشت دارد و آن‌قدر قهار که جهنم. خدایی که بالا می‌برد و به زمین می‌زند. خدایی که همه چیز می‌دهد و همه چیز می‌گیرد. خدایی که زنده می‌کند و می‌میراند. این به‌ظاهر تناقض‌ها، برای ذهن بشری ما خیلی کوچک است.

این روزها به خدای «کن فیکون» فکر می‌کنم. خدایی که آن‌قدر تواناست که می‌تواند «هر»کاری  را بکند، و آن‌قدر حکیم که «هر» کاری را نمی‌کند...

برای این خدا، اجابت هیچ دعایی کاری ندارد. اگر اجابت نمی‌کند، نه بخیل است و نه ناتوان. حکیمی‌اش را باور کن... .

 

پرواز ها

۲ نظر ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۱
الـ ه ـام 8

بسم الله

وَجَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ

و این [سخن یکتاپرستى‌] را در نسل او سخنى ماندگار قرار داد.

زخرف / 28

***

خرمشاهی در مقدمۀ حافظ‌ نامه‌اش می‌نویسد حافظ تمامی گوشه‌های نزیستۀ زندگی را زیسته است و به همین خاطر است که تمام اقشار جامعه شعر او را وصف‌الحال خود می‌دانند.

همۀ ما وقتی حال کسی، اتفاقی، حرفی و رفتاری را خوب درک می‌کنیم و نسبت به آن معرفت داریم، که خودمان تجربه‌اش کرده باشیم.

گاهی خیلی خوب می‌شد که آدم همۀ گوشه‌های نزیستۀ زندگی را می‌زیست، تا لااقل به «کتاب زندگی» قدری که باید عارف باشد.

مدتی داشتم فکر می‌کردم اگر بچه‌هایم در یک کشور غیرمسلمان بزرگ شوند چه؟ اگر، اگر، اگر من بتوانم بچه‌هایم را مسلمانِ شیعه بزرگ کنم، بچه‌های من می‌توانند همین تربیت را برای بچه‌هایشان پیاده کنند؟ اگر بچه‌های بچه‌های بچه‌های من مسلمان نمانند چه؟ اگر کسی از نسل من گمراه شود چه؟ اگر...

هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم این آیه چشمِ دلم را بگیرد؛ اما وقتی آن گوشۀ زندگی را که «ترس از گمراهی کسی از نسل من» را داشت زندگی کردم، دیدم خدا چه نعمت بزرگی به ابراهیم داده. تا همیشۀ همیشه نسل تو یکتاپرستند. کارنامه‌ات سپید سپید... خیالت راحتِ راحت...

باز باید در قنوت‌هایم بخوانم «رب اجعلنی مقیم اصلوه و من ذریتی ربنا و تقبل دعاء» را...

برای عاقبت به‌خیری کسانی که هنوز نیستند ولی از ما هستند، دعا کنیم.

 

مادر

۵ نظر ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۹:۱۵
الـ ه ـام 8

بسم الله

وَاصْبِرْ‌ عَلَىٰ مَا أَصَابَکَ

و به مصیبتی که بر تو می‌رسد، صبر کن.

لقمان / 17

***

اگر فرض محال، می‌توانستم آرزو داشته باشم که به‌جای یکی از پیغمبران باشم، دوست داشتم جای موسی باشم. اما اگر می‌خواستند بار «ایوب» بودن را بر شانه‌هایم بگذارند، قطعاً آدمِ معمولیِ خطاکار و توبه‌کار بودن را، ترجیح می‌دادم.

آدم عجول و کم‌طاقتی نیستم، اما صبوری کردن برایم سخت‌ترین امتحان خداست و بارها آزموده شده‌ام و گمانم فقط منطق انسانی ماست که «آزموده را آزمودن خطاست» را قبول می‌کند و خدا می‌خواهد هزار بار امتحانت کند و بار هزار و یکم هم، صبور ببیندت...

صبر وادی سختی است. چند روز پیش که برای چندمین بار فیلم «شیار 143» را می‌دیدم، یک جملۀ ظاهراً معمولی مریلا زارعی من را یاد خودم انداخت، دقیق؛ محتوایش این بود که می‌ترسید، می‌ترسید حرفی بزند و کاری کند که نباید، و خدا حسینش را برنگرداند. این ترس روزهای صبوری من بوده و هست. نکند ...

این که وقتی قرار است «صبر» کنی، باید «صبر» کنی. نه تحمل، نه روزگذرانی، نه نق نق و غرغر. صبر یعنی روزی هزار بار پتکی توی سرت بخورد و گیج نشوی، یعنی زهرمار زیر زبانت باشد و لبخند بزنی، یعنی وقتی پر از افکار پریشانی، دست‌هایت را می‌گذاری توی دست‌های خدا و می‌گویی «من کاری نمی‌کنم. ببینم تو چه می‌کنی.» و لبخندت را تقدیم چشم‌هایش کنی. چه بشنوی و چه نه، خدا همان لحظه می‌گوید: «با درد صبر کن که دوا می‌فرستمت... / حافظ»

صبر، یقین دارد. اعتماد دارد. ایمان دارد. باور دارد. حالِ خوب دارد. لبخند دارد. صورت ماه دارد.

اگر داری از درد به خودت می‌پیچی و دنیای دور و برت را هم با خودت می‌پیچانی، صبوری نمی‌کنی. داری فقط درد می‌کشی. دندان رو جگر نمی‌گذاری، فریاد می‌کشی.

صبوری تلخ است... خیلی تلخ است... خیلی...؛ اما میوه‌اش شیرین است. صبر کن.

 

فانوس

۵ نظر ۰۱ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۱
الـ ه ـام 8