سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

کافی‎ست نگاهی به سطرهایم بیندازی
تا روسفید شوند و
بال در بیاورند.

حتی شاید
روی گنبدت بنشینند و
- کبوترانه -
سلامم را به تو برسانند... .
____________________________________

کانال تلگرام سطرهای سفید:
https://telegram.me/satrhayesefid8

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

کانال ترجمان علوم انسانی را مدتی قبل دوستی معرفی کرد. نگاهی کردم و خوشم آمد و تصمیم گرفتم بخوانمش. اما حقیقت این است که در وانفسای دنیای تلگرامی‌ام، من هیچ‌وقت موفق به مطالعه نشده‌ام. همیشه تلگرام برایم دو کارکرد داشته است؛ یکی روابط شخصی و دیگری مسائل کاری. هرچند تصمیم اول با خودم بود که نگذارم فضاهای مجازی جای مطالعاتم باشد، اما وقت‌هایی هم که یک استثناء پیدا کردم، دیدم نمی‌توانم و بلد نیستم و نمی‌شود در این فضا چیز یاد گرفت! القصه ترجمان علوم انسانی که سایت بی‌نظیری‌ست را هم داشتم همین‌طور از دست می‌دادم، که چند روز پیش عزیزی برایم یک فایل صوتی فرستاد از کانال ترجمان. تازه فهمیدم که ترجمان بعضی مقالاتش را، به صورت صوتی هم منتشر می‌کند. از آن روز به بعد، هر روز دارم یکی دو فایل صوتی ترجمان را گوش می‌دهم. چون معمولاً غذاخوردن هایم بیشتر از حد معمول طول می‌کشد، بهترین زمان را همین فرصت دیدم. هر وعدۀ غذایی، یک فایل صوتی!

القصه این مطلب اولاً دعوتی بود به ترجمان علوم انسانی، دوماً به این‌که اگر مثل خیلی‌ها فرصت و مثل من امکان مطالعه در فضای مجازی را ندارید، فایل‌های صوتی را در فرصت‌هایی که فقط یدی درگیر هستید، بگنجانید و سوماً چیزی که باعث شد این مطلب را بنویسم، دعوت به این مطلب به‌خصوص که یا بخوانید یا بشنویدش؛ تاریخ زشتی می گوید چیزی به نام زشتی وجود ندارد.

 

تاریخ زشتی می گوید چیزی به نام زشتی وجود ندارد / ترجمان علوم انسانی

۴ نظر ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۰۵
الـ ه ـام 8

هربار با پدرم بیرون می‌رفتم و می‌خواست برای خودش روزنامه بخرد، یک کتاب قصه هم برای من می‌خرید. برای همین است که هنوز از دکه‌های روزنامه‌فروشی، بوی خاطره می‌شنوم...

 از بین آن‌همه کتاب قصه که غالبشان ترجمه‌شده بودند، بابابرفی برای من از همه عزیزتر بود و هست. در بین کتاب‌هایی که بیشترشان قصه‌های شاه و پری بود و ماجرای سفرهای اسرارآمیز و ماجراجویی‌ها و دانستنی‌های علمی، بابابرفی آن تنها داستانی بود که دست یخ‌زده‌اش را گذاشت روی قلبِ گرمِ کودکی‌ام...  شاید این اولین باری بود که درک می‌کردم در ازای هرچیزی، چیز دیگری از دست می‌رود... اولین باری بود که می‌دیدم بعضی‌ها برای نانِ بعضی دیگر، آب می‌روند... خوب یادم است وقتی می‌خواندمش غمگین می‌شدم و حس می‌کردم باید خیلی جدی چیزی از این قصه یادبگیرم که بابابرفی بیهوده نمرده باشد...

بابابرفی من هنوز و همیشه زنده است...

خیلی روزها دنبال این کتاب گشته بودم، حتی در کتابخانۀ یکی از کانون‌های پرورش فکری پیدایش کرده بودم که نتوانستم در ازای اهدای کتاب دیگری آن را بگیرم. تصور کنید وقتی فهمیدم دوباره در کتاب‌فروشی‌ها پیدایش شده چه حالی شدم و وقتی هدیه گرفتمش چه حال دیگری...

اگر اطرافتان کودک دارید یا خودتان کتاب کودک دوست دارید، حتماً سراغ این کتاب بروید.

 

۱ نظر ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۰۷
الـ ه ـام 8

غزل‌داستان‌های سال بد را به‌خاطر نامش خریدم؛ در نمایشگاه کتاب، نشر روزبهان را که دیدیم و انبوه کتاب‌های نادر ابراهیمی را، با رفیق دویدیم سمتش و تندتند کتاب‌های نادر را بدون این‌که بدانیم چیست دقیقاً و ممکن است دوستش داشته باشیم یا نه، فقط چون قلم نادر ابراهیمی بود، برداشتیم و بیشتر بن تازه‌دانشجویی‌مان را در همان غرفه خرج کردیم. آن‌موقع من داستان بودم، و رفیق، غزل. و از ترکیب این نام که نادر برایمان انتخاب کرده بود، ذوق‌زده بودیم؛ غزل‌داستان... رفیق هم اول کتاب برایم تقدیم‌نامه‌ای نوشت، با همین مضمون.

از آن سال‌ها خواندنش به تعویق افتاد – مثل خیلی کتاب‌های دیگر... - تا این روزهای نوروز که یک اشتراک، لذت خواندنش را جلو انداخت.

نادر ابراهیمی نویسندۀ پرکاری‌ست که گمان نمی‌کنم در انتشار هیچ اثری از خود، وسواس به خرج داده باشد. او جوش و خروشی در ذات نویسندگی خود دارد، که این پرکاری قطعاً معلول آن است. اگرچه این ویژگی توانسته است نادر ابراهیمی را به آثار اعلایی چون یک عاشقانۀ آرام، بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم، آتش بدون دود و... برساند، اما آثاری نه چندان پرمایه را نیز در کارنامۀ او سبب شده است. حقیقت این است که – برای مثال – من بین حافظ بودن و مولوی بودن، قطعاً حافظ بودن را ترجیح می‌دهم؛ به‌سبب آن گزینشی که اولاً توسط خود حافظ بر آثارش صورت گرفته است و دوماً به‌علت اکتفا نکردن بر جوشش‌ها و کشف‌وشهودهای آنی قلم و کاغذ و همراه کردن فنون و اصول با آن. نادر ابراهیمی را در بخشی از آثارش مولوی‌وار می‌دانم؛ یعنی می‌توان از اثر به خودی خود لذت برد، بسیار هم، می‌توان از آن ایده‌یابی کرد و گسترۀ دید یافت، اما نمی‌توان از آن چگونه نوشتن یاد گرفت و نمی‌توان آن را وقتی سخن از اصول و فنون است،  نمونۀ موفقی معرفی کرد. و «غزل‌داستان‌های سال بد» از این جمله بود. اثری که نمودار مسیری است که نویسندۀ آتش بدون دود طی کرده است.

داستان‌هایی شاعرانه و یا درحقیقت، شعرهایی داستان‌وار؛ «غزل‌داستان» نامی‌ست که نادر ابراهیمی بر این نوع ادبی گذارده است. در غالب این غزل‌داستان‌ها، شعریت بر روایت غلبه دارد و حتی بعضی از آن‌ها را اگر با تقطیع بندها بنویسیم، می‌توان شعر سپید شمرد؛ مانند یادداشت‌های یک عاشق حرفه‌ای، سال بد، سخنی دیگر دربارۀ قفس و... . اما در بعضی نیز، این داستان است که غلبه دارد؛ مانند کرم شلیل، غریبه اگر فردا بماند، آخرین پیام و... . من از دستۀ اول، سخنی دیگر دربارۀ قفس را و از دستۀ دوم کرم شلیل را بسیار پسندیدم. اما اصل سخنم بر این است که این عدم یکدستی و عدم توازن درصد شعر یا داستان در «غزل‌داستان‌ها» منطقی نیست.

بسامد بالای استعاره‌های نزدیک به نماد شده در این مجموعه، ادبیات مبارزاتی، متأثر بودن از ادبیات کلاسیک فارسی و... از نکاتی‌ست که تیتروار از آن‌ها می‌گذرم.

مجموعاً، این مجموعه را دوست داشتم و لذت بردم، حتی برای بار دوم گذری به آن خواهم زد بعدها و قسمت‌های رنگی‌شده‌اش را بار دیگر می‌خوانم؛ اما از آن جمله که به کسی توصیه کنم، نخواهد بود.

 

بعضی از سطرهایی که رنگی کردم:

- بگذار تا لحظۀ آخر هم دست و پایی بزنیم؛ خسته‌تر مردن، راحت‌تر مردن است. / ص 37

- در مسیرم، گلِ اقاقیا رفته بود

که عطر غمناک گل اقاقیا مانده بود.

در مسیرم، آواز رفته بود

که تکه‌های شکستۀ اصوات، مانده بود.

در مسیرم – چگونه بگویم ای دوست – که در سال خوب، چه‌ها رفته بود

و در سال بد چه‌ها مانده بود. / ص 71

- کسانی هستند که به هنگام ترس، یا زمانی که به اسارت گرفته می‌شوند، آهنگ خوبشان، خوب‌ترین آهنگشان را دور می‌اندازند. کار غم‌انگیزی‌ست آقا؛ کاری‌ست که بعدها خیلی عذابشان می‌دهد. / ص 62

 

     غزل داستانهای سال بد

لینک این مطلب در گودریدز +

۲ نظر ۰۷ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۱۴
الـ ه ـام 8