سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

کافی‎ست نگاهی به سطرهایم بیندازی
تا روسفید شوند و
بال در بیاورند.

حتی شاید
روی گنبدت بنشینند و
- کبوترانه -
سلامم را به تو برسانند... .
____________________________________

کانال تلگرام سطرهای سفید:
https://telegram.me/satrhayesefid8

۱۲ مطلب با موضوع «از این حوالی...» ثبت شده است

کانال ترجمان علوم انسانی را مدتی قبل دوستی معرفی کرد. نگاهی کردم و خوشم آمد و تصمیم گرفتم بخوانمش. اما حقیقت این است که در وانفسای دنیای تلگرامی‌ام، من هیچ‌وقت موفق به مطالعه نشده‌ام. همیشه تلگرام برایم دو کارکرد داشته است؛ یکی روابط شخصی و دیگری مسائل کاری. هرچند تصمیم اول با خودم بود که نگذارم فضاهای مجازی جای مطالعاتم باشد، اما وقت‌هایی هم که یک استثناء پیدا کردم، دیدم نمی‌توانم و بلد نیستم و نمی‌شود در این فضا چیز یاد گرفت! القصه ترجمان علوم انسانی که سایت بی‌نظیری‌ست را هم داشتم همین‌طور از دست می‌دادم، که چند روز پیش عزیزی برایم یک فایل صوتی فرستاد از کانال ترجمان. تازه فهمیدم که ترجمان بعضی مقالاتش را، به صورت صوتی هم منتشر می‌کند. از آن روز به بعد، هر روز دارم یکی دو فایل صوتی ترجمان را گوش می‌دهم. چون معمولاً غذاخوردن هایم بیشتر از حد معمول طول می‌کشد، بهترین زمان را همین فرصت دیدم. هر وعدۀ غذایی، یک فایل صوتی!

القصه این مطلب اولاً دعوتی بود به ترجمان علوم انسانی، دوماً به این‌که اگر مثل خیلی‌ها فرصت و مثل من امکان مطالعه در فضای مجازی را ندارید، فایل‌های صوتی را در فرصت‌هایی که فقط یدی درگیر هستید، بگنجانید و سوماً چیزی که باعث شد این مطلب را بنویسم، دعوت به این مطلب به‌خصوص که یا بخوانید یا بشنویدش؛ تاریخ زشتی می گوید چیزی به نام زشتی وجود ندارد.

 

تاریخ زشتی می گوید چیزی به نام زشتی وجود ندارد / ترجمان علوم انسانی

۴ نظر ۲۶ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۰۵
الـ ه ـام 8

اگرچه هرگز بنای مناسبت نگاری نداشته ام، اما از آنجا که می دانم اگر اکنون که فرصتش دست داده، این غزل کم نظیر برای حضرت ام البنین را اینجا منتشر نکنم بعدتر هم نخواهم کرد، پس... :
 


رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی

رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو
میان اهل عالم در وفا ضرب‌المثل کردی

فرستادی به قربانگاه اسماعیل‌هایت را
همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی

کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند
تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی

خودش را در کنار مادرش حس کرد تسکین شد
خدا را شکر بودی زینب خود را بغل کردی

چه شیری داده‌ای شیران خود را که شهادت را
درون کامشان شیرین‌تر از شهد و عسل کردی

رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد
به تیغ اشک خود، اعرابشان را بی‌محل کردی

 

/ محسن رضوانی

 

۳ نظر ۲۱ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۳۸
الـ ه ـام 8
مگذار که عشق به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود .
مگذار که حتی آب دادن گلهای باغچه به عادتِ آب دادن گل های باغچه تبدیل شود!
عشق به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست؛ پیوسته نو کردن خواستنی ست که خود پیوسته خواهان نو شدن است و دیگرگون شدن.
 
/ یک عاشقانه ی آرام، نادر ابراهیمی
 
 
شمعدانی
۵ نظر ۱۱ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۵
الـ ه ـام 8

خانه به دوش ِ فنا در شب طوفانی ام

داغ کدامین خطا خورده به پیشانی ام؟
 

همسفر بادها، رفته ام از یادها

فاصله ای نیست تا لحظه ی ویرانی ام

 

خوب، نه آن گونه خوب، تا به بهشتم بری

بد، نه بدانگونه بد، تا که بسوزانی ام

 

سایه اهریمن است یا شبحی از من است

این که نفس می کشد در من پنهانی ام

 

کولی زلفت شبی خیمه بر این دشت زد

آه که تعبیر شد خواب پریشانی ام

 

در شب غربت مپرس حال خراب مرا

یکسره طوفانی ام، یکسره بارانی ام

 

/ محمد رضا ترکی

 

سر

۵ نظر ۰۷ دی ۹۵ ، ۲۳:۴۳
الـ ه ـام 8

زندگی بدون روزهای بد نمی شود؛ بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم. اما روزهای بد، همچون برگهای پاییزی، باور کن، که شتابان فرومی ریزند و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان می شکنند و درخت استوار و مقاوم برجای میماند.
عزیز من، برگهای پاییزی بی شک به تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند.

/ چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی
- نامه بیست و سوم

 

 

پاییز

 

 

#از_من_به_من

۸ نظر ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۳:۱۱
الـ ه ـام 8


چون تو دارم
همه دارم
دگرم هیچ نباید

 

/ سعدی

 

تو

۱۵ نظر ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۱۳
الـ ه ـام 8

یک صفحه بود (که حرف‌حرفش تنم را لرزاند)

و خط آخرش نوشته بود (انگار که تیر آخر را بزند)

:

این‌وقت‌هاست که

هرلحظه
قلب آدم
از خواستن
و
نداشتن
هزار بار
پ ا ر ه پ ا ر ه
می شود..............................................................................................................................................................................................

۵ نظر ۲۴ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۰۵
الـ ه ـام 8

جغرافی‌دانی به نام بارون می‌گوید: «نزد پاپوس‌ها، زبان بسیار فقیر است؛ هر قبیله‌ای زبان خودش را دارد و فرهنگ واژه‌های این مردمان رو‌ز به روز کاهش می‌یاید، زیرا پس از درگذشت هر یک از افراد قبیله چند واژه به نشانۀ سوگواری ممنوع اعلام می‌شود.» از این دیدگاه، ما داریم شبیه پاپوس‌ها می‌شویم...

/ بارت، رولان. نقد و حقیقت. ترجمۀ شیرین‌دخت دقیقیان. تهران: مرکز، 1380. ص 41.

 

 

 

 

 

(روزی که من بمیرم، چه واژه ای را از زبان حذف می کنند؟ من چه واژه‌ای را زیست می‌کنم که نبودم جهان را از آن خالی کند...؟)

۷ نظر ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۲۷
الـ ه ـام 8

تولستوی در یادداشت‌های روزانه‌اش می‌نویسد:

«سرگرم تمیز کردن اتاقی بودم و همان‌طور که به دور و بر می‌چرخیدم، به کاناپه نزدیک شدم و یادم رفت که آیا آن را گردگیری کرده‌ام یا نه. از آن‌جایی که این گونه حرکات از روی عادت و به‌طور ناخودآگاه صورت می‌گیرند، غیرممکن بود واقعیت را به یاد آورم و اگر به راستی آن را گردگیری کرده بودم اما از یادم رفته بود، یا طور دیگری بگویم، اگر آن را به صورت ناخودآگاه انجام داده بودم، مثل این بود که اصلاً این کار از من سرنزده است. اگر شخص دیگری در آن لحظه رفتار مرا آگاهانه مشاهده می‌کرد، اثبات واقعیت اکنون کار آسانی بود، اما اگر زندگی بسیاری از افراد به همین صورت ناخودآگاه بگذرد و کسی آگاهانه شاهد آن نباشد، مانند این است که چنین افرادی هرگز در جهان حضور نداشته‌اند.»

 

 / قنادان، رضا. معنای معنا: نگاهی دیگر. تهران: مهرویستا، 1391.

 

 

 

(من می‌خواهم در جهان حضور داشته باشم... حتی می‌خواهم (به‌قول جلال) از پهنا عمر کنم... این تصور زندگیِ ناآگاهانه، تنم را لرزاند... خدایا مباد... مباد... مباد...)

۶ نظر ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۲۷
الـ ه ـام 8

«نوشتن، بیرون جهیدن است از صفِ مردگان.»

 

/ کافکا

 

 

 

 

 

 

 

این جملۀ کافکا را که خواندم، این تصویر پیش چشمم آمد بیشتر از هرچیز...
(اما تصویر سختی است و خودم تاب دیدنش را ندارم که اینجا منتشرش کنم و هربار وب را باز می کنم، دلم بلرزد... )

۴ نظر ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۵۳
الـ ه ـام 8