سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

کافی‎ست نگاهی به سطرهایم بیندازی
تا روسفید شوند و
بال در بیاورند.

حتی شاید
روی گنبدت بنشینند و
- کبوترانه -
سلامم را به تو برسانند... .
____________________________________

کانال تلگرام سطرهای سفید:
https://telegram.me/satrhayesefid8

۲۴ مطلب با موضوع «شاه مقصود» ثبت شده است

 

داشتم روی پاهایم راه می‌رفتم؛

مثل همۀ آدم‌های عادی، آدم‌های عاقل، آدم‌های جدی. آدم‌هایی که صبح می‌روند سر کار و ظهر که خسته برمی‌گردند، پای تلویزیون چای را با دقت می‌نوشند و ارقام ناامنی جهان را در اخبار پی می‌گیرند، آدم‌هایی که عصرها با صدای زنگ تلفن از خواب می‌پرند – بدخلق- و تا آخر شب به همه کج‌کج نگاه می‌کنند. آدم‌هایی که شب کلۀ‌شان را می‌کنند زیر متکا و می‌خوابند و صبح که بیدار می‌شوند، باز با پاهایشان راه می‌افتند در خیابان...

من هم داشتم مثل همۀ آدم‌های دیگر روی پاهایم راه می‌رفتم...

هنوز نمی‌دانم چه شد که به خودم آمدم و دیدم کله‌پا شده‌ام! روی دست‌هایم راه می‌روم و نگاهم به آسمان است و گوشم به صدای ستاره‌ها. از کنار آدم‌ها رد می‌شوم و فقط قدم‌هایی را می‌بینم که عبور می‌کنند، و ملوچک‌هایی را می‌بینم که جفت‌جفت روی شاخۀ درخت‌ها نشسته‌اند و برای هم دلبری می‌کنند.

این روزها که با دست‌هایم راه می‌روم را، با تمام عمرم عوض نمی‌کنم.

 

دنیای واژگونه

 

 

۶ نظر ۲۵ دی ۹۵ ، ۲۰:۳۲
الـ ه ـام 8
مگذار که عشق به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود .
مگذار که حتی آب دادن گلهای باغچه به عادتِ آب دادن گل های باغچه تبدیل شود!
عشق به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست؛ پیوسته نو کردن خواستنی ست که خود پیوسته خواهان نو شدن است و دیگرگون شدن.
 
/ یک عاشقانه ی آرام، نادر ابراهیمی
 
 
شمعدانی
۵ نظر ۱۱ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۵
الـ ه ـام 8

صدای بخاری

صدای فن لپ تاپ

صدای تق و توق هرازگاه یخچال

صدای کتری روی گاز

...

...

...

...

من (و تمام خانه) به عکس تو خیره شده ایم...

 

خانه

۵ نظر ۰۹ دی ۹۵ ، ۲۰:۳۲
الـ ه ـام 8

زندگی بدون روزهای بد نمی شود؛ بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم. اما روزهای بد، همچون برگهای پاییزی، باور کن، که شتابان فرومی ریزند و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان می شکنند و درخت استوار و مقاوم برجای میماند.
عزیز من، برگهای پاییزی بی شک به تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند.

/ چهل نامه کوتاه به همسرم - نادر ابراهیمی
- نامه بیست و سوم

 

 

پاییز

 

 

#از_من_به_من

۸ نظر ۲۲ آذر ۹۵ ، ۱۳:۱۱
الـ ه ـام 8


چون تو دارم
همه دارم
دگرم هیچ نباید

 

/ سعدی

 

تو

۱۵ نظر ۲۵ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۱۳
الـ ه ـام 8

یک صفحه بود (که حرف‌حرفش تنم را لرزاند)

و خط آخرش نوشته بود (انگار که تیر آخر را بزند)

:

این‌وقت‌هاست که

هرلحظه
قلب آدم
از خواستن
و
نداشتن
هزار بار
پ ا ر ه پ ا ر ه
می شود..............................................................................................................................................................................................

۵ نظر ۲۴ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۰۵
الـ ه ـام 8

 

افسانه پاسخی است به تمایل انسان به رفتارهای آرمانی.

 

(اسکولز، رابرت. درآمدی بر ساختارگرایی در ادبیات. چاپ دوم. ترجمۀ فرزانه طاهری. تهران: آگاه، 1383: ص 71)

 

افسانه

 

عنوان: مهرداد اوستا

 

* پستی که عنوانش و مرجعش از خودش بلندتر است ^_^

۵ نظر ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۳۲
الـ ه ـام 8

مدیری :

- حس خوشبختی می‌کنی؟

امیرعلی دانایی :

(مکث) ... بد نیست! (خنده)

مدیری:

- عاشقی؟

امیرعلی دانایی :

- نه عاشق نیستم.

۱۲ نظر ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۱۸
الـ ه ـام 8

و آدمی

طاقت باری که بر دوش دارد را

اگر نیاورد

آن بار

از چشم‌هایش

بیرون می‌ریزد...
 

 

۹ نظر ۰۹ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۰۳
الـ ه ـام 8

چقدر تصورهایمان از «زمان»های این دنیا، واقعیست؟

وقتی می‌گویند شش ماه دیگر قرار است جواب کنکور بیاید، یا سه هفتۀ دیگر نوبت ام‌آرآی است، یا آخر سال وقت خالی کردن خانه و پیدا کردن خانۀ جدید است...

ما چقدر تصورمان از آن شش ماه، از آن سه هفته، از آن یک‌سال، دوسال و... واقعی‌ست؟

دوازده بار برگه‌های تقویمم را ورق بزنم؛ این تصورم از شش ماه است؟ بیست و یک‌بار بروم سر گاز و چایِ صبحانه را بگذارم؛ این تصورم از سه‌هفته است؟ یک‌بار دیگر در خیابان‌های شلوغ شهر دنبال ماهی قرمز و سیر و سماغ بگردم؛ این تصورم از یک‌سال است؟ ...

 آیا فکرِ آن شب‌هایی که صبح نمی‌شوند، آن لحظه‌هایی که شمرده نمی‌شوند و آن نفس‌هایی که در سینه حبس می‌شوند را می‌کنیم؟ هیچ پیش‌بینی منطقی از آن ضربه‌ای که سهمناک وارد می‌شود و در یک ثانیه قدر صدسال پیرمان می‌کند، داریم؟ آیا تصوری از زمان‌هایی که در هیچ ساعت و تقویمی شمرده نمی‌شوند، ولی سپری می‌شوند آن‌چنان حقیقی که تا ابد در خاطرمان جاودان می‌شوند، داریم؟ آیا شش‌ماه واقعاً شش‌ماه است و سه‌سال واقعاً سه‌سال؟

اصلاً... آیا وقتی صحبت از «زمان»ی در آینده می‌کنیم، در نظر می‌گیریم شاید هیچ‌وقت آن زمان را نبینیم؟... شاید هیچ‌وقت نتیجۀ کنکور را نبینیم و نفر بعدیِ ما که در صف انتظار ام‌آرآی است یک‌نفر زودتر به نوبتش برسد و صاحب‌خانه خیلی زودتر به خانۀ خالی‌اش برسد...

چرا...؟

۷ نظر ۰۸ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۳۲
الـ ه ـام 8