اولش ناراحت شدم؛ اما حالا حس دق کردن دارم...
نشستهام و مثل یک عزادار درجۀ یک برای افشین یداللهی گریه میکنم. (هرچند میدانم از پیش بغض گلوگیری داشتم که این بهانۀ باریدنش شد...) وقتی یاد تکتک ترانههایی میافتم که سروده است، سریالهایی که قریببهاتفاقشان از جمله معدودهای محبوب من بودند، حس میکنم بخش مهمی از مجموعهای که دوستش داشتم و حتی تا جانم رسوخ کرده بود، کنده شده است...
شدیداً به افشین یداللهی غبطه میخورم. چه چیزی از این بهتر که بمیری و کلمههایت تا همیشه ورد زبان آدمها باشد؟ یک شاعر چه چیزی از این بیشتر میخواهد که واژههایش او را تا ابد زنده نگه دارند؟
مگر مدار صفر درجه بی افشین یداللهی آنی میشد که دل آنهمه آدم را لرزاند؟ مگر شب دهم بی ترانهاش به جایی میرسید که اگر صدبار دیگر هم بازپخش شود، ما بنشینیم و از سر تا تهش را نگاه کنیم؟ مگر خیلی از خوانندهها بی ترانهسرای باسواد و زبدهای مثل او به جایی میرسیدند؟
از همۀ اینها بیشتر و بزرگتر، غم یتیم شدن موسیقی مدار صفر درجه است که دلم را میآشوبد...
آخ آخ آخ... چه رسمی داری ای دوره زمونه... که هرروزت یهجا عاشق کشونه....
خدا رحمت کند.