ندانمها...
يكشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۴۱ ب.ظ
من با این سن و سال هنوز نمیدانم با آدمهایی که دوستم دارند و دوستشان ندارم، باید چه کنم...
۹۵/۰۷/۱۸
من با این سن و سال هنوز نمیدانم با آدمهایی که دوستم دارند و دوستشان ندارم، باید چه کنم...
زهرا
دختر با گریه میگفت بعد از حرفای تو قرص اعصاب میخورم و قلبم ناراحته...صدای ظریف و زیبایش غرق در هجوم سنگینی اشکهاست و چه نا مفهوم ندای کمک در گلوی احساساتش رسوب شده...
گوش پسر داغ و گوشی تلفنش داغ تر از آن...
نمیدانم این بار چندمی است که پسر مرگ مغزی انسانیتش را تجربه می کند.
چه بگویممممممممممممممممممممممم
با تمام دادها میگویم ....آ خر چه بگویم