نظرِ بلندتر از پست!
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
وندردل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را دیوانه کن هم خانه را ویرانه کن
وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
رو سینه را چون سینه ها هفت آب شوی از کینه ها
وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می روی مستانه شو مستانه شو
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
البته من یاد این شعر افتادم با صدای سهراب پورناظری :D :"
یه شعر دیگه هم هست که فکر کنم مرضیه میخوند (البته معتمدی هم خوندهاش) که میگه:
بگذر از عشق، افسانه مگو، افسانه با دیوانه مگو…
منم آن مست میخانه ی غم، با من تو از پیمانه مگو…
وای این خیلی قشنگه... از اونهاست که گاهی آهنگش رو سرم پخش میشه... باید برات بفرستم حتماً...
بگذر از عشق افسانه مگو
افساااانه با دیوااانه مگو...
ممم مممم ممم ممم...