مواظب خودم باش
[آخ...
بالاخره بعد از مدتها]
سلام امامم
حالت خوب است؟
این روزهای تابستان، زائرهایت چندبرابر شده اند. از این همه مهمان که خسته نمی شوی؟ نه... شما مهمان نوازی و هرچه بیشتر به دیدارت بیایند خوشحالتر می شوی... قربانت بروم...
من که دورم اما، دلخوشم که یک شب تا صبح در حریمت قدم می زنم... دلخوشم که همین پریشب توی خوابهایم راهم دادی به حریمت و آن قدر چرخیدم و زیارت کردم که صبحی که پا شده بودم، انگار لبالب بودم از حرم... لبخند داشتم و حالم خوش بود.
هنوز هم خوبم... بد نیستم... باید خلوت کنم... باید خودم را کمی تنها بگذارم با خودش... تو اما مواظب خودم باش، نگذاری سخت بگذرد به او... قربانت بروم... مواظب خودم باش...
دوستت دارم و همین برای این که خودم را تحمل کنم، خیلی کافی ست... .
حافظ نوشت:
ذرۀ خاکم و در کوی توام جای خوش است
ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم...