سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

کافی‎ست نگاهی به سطرهایم بیندازی
تا روسفید شوند و
بال در بیاورند.

حتی شاید
روی گنبدت بنشینند و
- کبوترانه -
سلامم را به تو برسانند... .
____________________________________

کانال تلگرام سطرهای سفید:
https://telegram.me/satrhayesefid8

۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

 

داشتم روی پاهایم راه می‌رفتم؛

مثل همۀ آدم‌های عادی، آدم‌های عاقل، آدم‌های جدی. آدم‌هایی که صبح می‌روند سر کار و ظهر که خسته برمی‌گردند، پای تلویزیون چای را با دقت می‌نوشند و ارقام ناامنی جهان را در اخبار پی می‌گیرند، آدم‌هایی که عصرها با صدای زنگ تلفن از خواب می‌پرند – بدخلق- و تا آخر شب به همه کج‌کج نگاه می‌کنند. آدم‌هایی که شب کلۀ‌شان را می‌کنند زیر متکا و می‌خوابند و صبح که بیدار می‌شوند، باز با پاهایشان راه می‌افتند در خیابان...

من هم داشتم مثل همۀ آدم‌های دیگر روی پاهایم راه می‌رفتم...

هنوز نمی‌دانم چه شد که به خودم آمدم و دیدم کله‌پا شده‌ام! روی دست‌هایم راه می‌روم و نگاهم به آسمان است و گوشم به صدای ستاره‌ها. از کنار آدم‌ها رد می‌شوم و فقط قدم‌هایی را می‌بینم که عبور می‌کنند، و ملوچک‌هایی را می‌بینم که جفت‌جفت روی شاخۀ درخت‌ها نشسته‌اند و برای هم دلبری می‌کنند.

این روزها که با دست‌هایم راه می‌روم را، با تمام عمرم عوض نمی‌کنم.

 

دنیای واژگونه

 

 

۶ نظر ۲۵ دی ۹۵ ، ۲۰:۳۲
الـ ه ـام 8
مگذار که عشق به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود .
مگذار که حتی آب دادن گلهای باغچه به عادتِ آب دادن گل های باغچه تبدیل شود!
عشق به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست؛ پیوسته نو کردن خواستنی ست که خود پیوسته خواهان نو شدن است و دیگرگون شدن.
 
/ یک عاشقانه ی آرام، نادر ابراهیمی
 
 
شمعدانی
۵ نظر ۱۱ دی ۹۵ ، ۲۱:۳۵
الـ ه ـام 8

صدای بخاری

صدای فن لپ تاپ

صدای تق و توق هرازگاه یخچال

صدای کتری روی گاز

...

...

...

...

من (و تمام خانه) به عکس تو خیره شده ایم...

 

خانه

۵ نظر ۰۹ دی ۹۵ ، ۲۰:۳۲
الـ ه ـام 8

دیشب که سلامت دادم و خوابیدم، امید داشتم صبح همه چیز بهتر شده باشد، امام جان.

شب که خواب حرمت را دیدم، دلم گرم شد...

ظهر که نازنین دوست مشهدی ام، توی صحن انقلاب ایستاده بود و برایم زیارت جامعه می خواند و صدای اذان صحن را ضبط می کرد و برایم می فرستاد، فهمیدم تو داری همه چیز را نگاه میکنی... حتی بالاتر، دست می کشی روی همه اتفاقها و لحظه هایی که از رنگ و رو رفته اند و باز فیروزه ایشان می کنی... تو هیچ وقت آن دور دور دورها نمی ایستی... تو همیشه حواست هست...

امشب، چه شب خوبی ست...

امام ماهِ منی...

 

 

* شعر از اعظم حسن زاده

۷ نظر ۰۹ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۳
الـ ه ـام 8

خانه به دوش ِ فنا در شب طوفانی ام

داغ کدامین خطا خورده به پیشانی ام؟
 

همسفر بادها، رفته ام از یادها

فاصله ای نیست تا لحظه ی ویرانی ام

 

خوب، نه آن گونه خوب، تا به بهشتم بری

بد، نه بدانگونه بد، تا که بسوزانی ام

 

سایه اهریمن است یا شبحی از من است

این که نفس می کشد در من پنهانی ام

 

کولی زلفت شبی خیمه بر این دشت زد

آه که تعبیر شد خواب پریشانی ام

 

در شب غربت مپرس حال خراب مرا

یکسره طوفانی ام، یکسره بارانی ام

 

/ محمد رضا ترکی

 

سر

۵ نظر ۰۷ دی ۹۵ ، ۲۳:۴۳
الـ ه ـام 8