سطر دوم رمضان 94
بسم الله الرحمن الرحیم
قَد أفلَح مَن تَزَکّیٰ
رستگار شد آن کسی که تزکیهٔ نفس کرد.
اعلی/۱۴
***
تزکیهٔ نفس... آدم یاد سیر و سلوکهای سخت عرفانی میافتد؛ یاد ریاضت کشیدن، شب نخوابیها، روزههای پی در پی مستحبی، بلا دیدن و دم نزدن...
رستگاری، به این سختی؟
///
کینهٔ چندسالهای از دوستی بر قلبش سنگینی میکرد، پای سجاده نشست و برای آن دوست صلوات فرستاد. اول با اکراه و بعد اما آنقدر ادامه داد که حس کرد دلش سبک شده. لبخند زد، بخشیده بودش.
///
رئیس از دستش عصبانی بود، یک هفته در تحویل پروژه تأخیر کرده بود. به ذهنش آمد بگوید بیمارستان بوده، یا اصلاً اسبابکشی داشتهاند یا مثلاً مهمان داشتهاند از شهرستان... . دهان باز کرد، اما گفت سهلانگاری کرده و هرچه سریعتر کار را تحویل میدهد. رییس با عصبانیت گوشی تلفن را قطع کرد، اما او لبخند میزد، چون دلش سبک بود. سر قولش مانده بود؛ این هفته این چندمین دروغی بود که «نگفته بود».
///
بهانه برای رفتن پیش منشی زیاد داشت. همکار بودند و روزی صد بار هم میرفت، سؤال و کار بود. خودش میدانست نصف بیشتر سؤالها را الکی میپرسید و جوابشان را بهتر از منشی میدانست. اما دخترک خوشصحبت و خنده رو بود و چشمهای کودکانهای داشت. پوشه را گرفت دستش و بلند شد برود، تلفن همراهش زنگ خورد، عکس همسرش روی صفحه آمد. نشست و جواب تلفنش را داد. بعد پوشه را زمین گذاشت و بقیهٔ کارش را کرد. دلش سبک بود و لبخند میزد...
***
رستگاری، به همین سادگی...
باز هم ماه مبارک
باز هم سطرهای سفید
باز هم لقمه های شیرین
سپاس