سطر چهارم رمضان 95
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ
و کسانی که در راه ما کوشیده اند ، به یقین راههای خود را بر آنان می نماییم و در حقیقت ، خدا با نیکوکاران است.
عنکبوت / 69
***
می دانی خداجان،
من نمی توانم بگویم فلانی یا بهمانی را دارم. خانم X و آقای Yرا دارم. شاید بودنشان را داشته باشم، شاید باشند، اما من ندارمشان. من هیچ کدام از بنده هایت را ندارم. آن ها بنده های تواند، من که نمی توانم داشته باشمشان. آن ها فقط هستند. خیلی هایشان هم خیلی خوب، هستند. اما این فقط تویی که آن ها را داری.
تنها صاحبِ بنده ها، مولایشان است.
من فقط تو را دارم. من فقط کسی را دارم، که برای خوشامدش تلاش میکنم. که تملقش را می گویم و قربان صدقه اش می روم. من فقط کسی را دارم که تمامِ لحظه هایم کنارم است. کسی که دوست دارم بخندانمش. دوست دارم از خودم راضی اش کنم. کسی که اگر توی سرم بزنند، می روم پیش او گلایه شان می کنم. اگر نوازش کنند، می روم پیش او تعریفشان را می کنم. کسی که هرچه می خواهم، از او می خواهم. تمام حرفهایم مال اوست. گریه هایم مال اوست. کسی جز او نمی تواند گره از دلم باز کند.
این کارها، فقط باید از تو بربیاید. فقط تو باید خدای من باشی.
من فقط تو را دارم، همان طور که یک غلام، تنها صاحبش را دارد.
الی من یذهب العبد الا الی مولاه؟ / دعای ابوحمزه ثمالی
آخر بنده به جز درگاه مولایش کجا برود خدا جان؟
اصلا کجا را دارد که برود؟ چه کس دیگری را دارد؟
تنها داشته ی من تویی.
تنها داشته ی من تویی و، من باید برای داشتن ِ بیشترت تلاش کنم. هرقدر من بیشتر تلاش کنم، تو را بیشتر دارم. سهمِ بیشتری از تو را دارم. دلِ یک وجبی ام را باید بزرگــــــ و بزرگـــــــ و بزرگــــــــ تر کنم؛ که تو را بیشـــــــتر و بیشـــــــتر و بیشـــــــتر داشته باشم. من هر قدر تلاش کنم در راه تو، دارایی ام که تو ای، بیشتر می شود. همان طور که کارگر معدن هرچه بیشتر تلاش کند، سنگ های قیمتی بیشتری... . تو از هرچیزی گرانبهاتری. تو از هرچیزی قیمتی تری. تنها تویی که می ارزی آدم برای به دست آوردنش، برای داشتنش، تلاش کند.
می خواهم تو را زیـــــــاد داشته باشم خداجان. مثل دعای سحر که می گوید از همه چیزت، همه اش را، بهترینش را می خواهد. می خواهم آن قدر تــــــوام بزرگ باشد، که وقتی خواستم اشتباهی کنم، جلویم را بگیرد. چه فایده خدای آدم آن قدر کوچک باشد که نتواند مانع گفتن یک دروغ کوچک شود؟ چه فایده از دست روی دست گذاشتن و تلاش نکردن در راه تو و کم و کم و کم داشتنت، که آخر سر حتی نتوانی گره از اخم های سنگین دلم باز کنی؟
من می دانم تو بزرگی. تو بزرگـــــــتــــــــرینــــــــی. اما اگر من تنها یک مشت از بزرگی ات را توی دستهای کوچکم گرفتم و گفتم کافیست و بعد رفتم سراغ شیطنت هایم، تقصیر توست؟ هی بنشینم نگاه کنم که خدای بقیه آن قدر بزرگ است که حتی وقتی کمر دلشان شکسته، صاف و خنده رو دارند زندگی می کنند، آن وقت من نسیمی که به دلم می خورد، بیفتد در بستر مریضی و هی آه و ناله کنم؟
می خواهم تلاش کنم در راهت، تا تو که تنها داشته ی منی، بزرگ شوی. می خواهم خدای بزرگ خودم باشی.
بازنشرِ سطر بیست و دوم رمضان 92
تشکر از شما