من آدم رکی هستم!
میگویند من آدمِ رکی هستم؛ اخلاقی که خودم با آن راحت هستم و بقیه را نا راحت میکند.
این را اینروزها از چندنفر از نزدیکترین آدمهای دوروبرم شنیدهام. از من رنجیدهاند، بهخاطر آنکه ترجیحِ خودم را بیملاحظه به آنها گفتهام یا درخواستی را از آنها رد کردهام.
راستش این اخلاقی نیست که من سعی کرده باشم داشته باشم؛ یکجورهایی ذاتیِ من است. شاید اگر از من بپرسند دوست داری آدم رکی باشی، جوابم بهقطع مثبت نباشد. چون پیشینۀ ذهنی غالب مردم از آدمهای رک، آدمهایی نامهربان، بیادب، جسور و خودخواه است. نمیدانم، شاید من هم مجموع این ویژگیها را با هم داشته باشم. اما این رفتار همینکه دارم خودم را میروم، در من اتفاق میافتد. پس جلویش را نمیگیرم.
من با آدمهای رک خیلی راحتتر تعامل میکنم، تا آدمهای معذور و اهل رودربایستی. همیشه نگرانم در ارتباط با آدمهای دستۀ دوم؛ انگار که تکلیفم با آنها روشن نیست، که وقتی میگویند دیگر کیک میل ندارند، یعنی واقعاً میل ندارند و تو میتوانی بقیۀ کیک را یکجا بخوری، یا فقط دارند ادب به خرج میدهند و میخواهند تو سه بار دیگر اصرار کنی! نمیدانم وقتی در یک مهمانی میگویم میتوانم بروم در اتاق و نماز بخوانم، و میزبان خیلی تصنعی سعی میکند عادی باشد و میگوید «آره آره حتماً»، واقعاً اشکالی نداشته آن تل لباسهای بههمریخته در گوشۀ اتاق را ببینم و استکانی که تفالههای چای ته آن خشکیده است!؟
به نظرم سختیِ ماجرا اینجاست که این دو دسته، هرکدام آدمهای مقابلشان را همآهنگ خودشان فرض میکنند؛ یعنی من فکر میکنم طرفم هم به اندازۀ خودم صریح است و از اظهار نظری خلاف میل من، ابایی ندارد. از طرف دیگر، آن آدم معذور هم با خودش فکر میکند حتماً طرف مثل خودش است و اگرخلاف میلش چیزی بگوید، ناراحت میشود!
به گمانم آدم باید بتواند با خیال راحت «خودش» باشد. اگر این را در مورد آدمهای اطرافمان هم در نظر بگیریم، احتمالاً از اینکه میخواهند انتخابها و تصمیمهای خودشان را برای تنها زندگی خودشان داشته باشند، نمیرنجیم.
القصه، لزوماً به این ویژگی افتخار نمیکنم؛ اما #من_آدم_رکی_هستم و مشکلی هم با آن ندارم : )