سطر ششم رمضان 94
بسم الله
إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ
فرمان او هرگاه چیزى را اراده کند، تنها این است که به آن بگوید: باش، پس مىشود.
یس / 82
***
بچه که بودم، 4 سالم که بود، یک بازی داشتم که خاص خودم بود وهیچ نمود خارجی نداشت. یعنی من بازی میکردم و حسابی سرم گرم بود، ولی از نظر دیگران یک گوشه آرام نشسته بودم. بازی ازاین قرار بود که من توی دلم تا سه میشمردم، یک... دو... سه...؛ و بعد از آن هر اتفاقی که میافتاد، به خاطر نیروی خارقالعادۀ من بود! بعد از شمارۀ سه شاید صدایی میآمد، شاید دری باز میشد یا بسته، شاید کسی بلند میشد کاری میکرد یا حتی مینشست؛ اینها همه از قدرت من بود که با شمارۀ یک و دو سه، توانسته بودم جادوگری کنم. بقیه هم نه خبر داشتند و نه قرار بود خبردار بشوند که تحت سیطرۀ قدرت من هستند! البته گاهی بعد از شمارۀ سه هیچ اتفاقی نمیافتاد. مخصوصاً سر ظهر یا آخرهای شب که همه خواب بودند! ولی خب خودم را قانع میکردم که حتماً اشتباهی شده. یا گاهی با خودم فکر میکردم که چرا نمیتوانم آن اتفاقی که خودم دلم میخواهد بیفتد؟ اما میترسیدم با این فکر همین نیرویی که دارم را هم از دست بدهم و بیخیال میشدم!
این آیه و بقیۀ آیاتی که «کن فیکون» دارند را وقتی میخوانم، یاد شگفتی جاری در آن روزهای کودکیام میافتم. یاد برق چشمهایم... هرچه بخواهی همان میشود... تو قدرت این را داری که «هر» کاری کنی...
///
خوشبختانه یا متأسفانه، خداییِ خدا توی مغز آدمیزادی ما جا نمیشود. خدایی که آنقدر رحیم است که بهشت دارد و آنقدر قهار که جهنم. خدایی که بالا میبرد و به زمین میزند. خدایی که همه چیز میدهد و همه چیز میگیرد. خدایی که زنده میکند و میمیراند. این بهظاهر تناقضها، برای ذهن بشری ما خیلی کوچک است.
این روزها به خدای «کن فیکون» فکر میکنم. خدایی که آنقدر تواناست که میتواند «هر»کاری را بکند، و آنقدر حکیم که «هر» کاری را نمیکند...
برای این خدا، اجابت هیچ دعایی کاری ندارد. اگر اجابت نمیکند، نه بخیل است و نه ناتوان. حکیمیاش را باور کن... .