سطر نهم رمضان 94
بسم الله
إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِیلًا
مسلّماً نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامتتر است.
مزمل / 6
***
اولین نیمهشبی که به حرم رفتم، وقتی بود که با گروه انجمن قرآن و نهجالبلاغه به مشهد رفته بودیم. تا جایی که یادم است این تنها سفر غیرخانوادگی من به مشهد بوده، اما آنقدر برایم برکت داشته که هنوز هم که هنوز است، هروقت به مشهد میروم از برکاتش استفاده میکنم.
چندساعتی به نماز صبح مانده، همه حاضر شدیم برای رفتن به حرم. من هیچ درکی از این کار نداشتم. این که نیمهشب بلند شوی و بروی زیارت! مگر روز را از آدم گرفتهاند؟! اصلاً چه فرقی میکند؟! امّا از آنجایی که برای دیگران کاملاً عادی بود، من هم صدایم درنیامد! اواخر پاییز بود و هوای مشهد مثل اوج زمستان. در طول راه، یکی از همسفرهایمان گفت که یکی از علما گفتهاند سحرها، امامرضا (جانانِ جانان) مهمانی ویژه دارند و از زائرها پذیرایی ویژه میکنند. مطمئنم هرکدام از شما که تجربۀ زیارت سحر را داشته باشید، این حرف را تأیید میکنید. دوستمان که این حرف را زد، ما صابون یک زیارت باصفا را به دلمان زدیم. اما از آنجایی که این خاندان، ورای تصور ماست لطف و کرمشان، پذیراییشان هم از حد تصور ما فراتر بود. آن سحر، من یکی از بهترین زیارتهای عمرم را کردم و بعد از اینهمه سال، شیرینیاش در جانم مانده و راستش از اجابت هر دعایی که آن شب کردم، مطمئنم.
هنوز هم که هنوز است، هروقت مشهد میروم، کمی از شب را در حرم میمانم. اگرچه یاد حرف آن بزرگی میافتم که فرمودند زیارتتان را که کردید، از حرم بیرون بروید و حرم را برای زیارت دیگر زائران خلوت کنید، اما باز با خودم میگویم این حرف را آن موقع زدهاند که حرم کوچک بوده و الآن ماشالله حرم آنقدر وسیع است که من جای کسی را تنگ نمیکنم!
و بعد مینشینم روبروی گنبد و یک دل سیر نگاهش میکنم... آنقدر که گرمای نگاهش یخم را آب کند و زبانم باز شود...
آخ که دلم تنگ است...
میخواستم بگویم این شبهای کوتاه را که زود به سحر وصل میشود، استفاده کنیم... اما نشد و سخن جای دیگری کشیده شد که دلم... .