سطر بیست و چهارم رمضان 94
سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۰ ب.ظ
بسم الله
مَّا یَفْتَحِ اللَّـهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلَا مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
هر رحمتی که خداوند در حق مردم گشاده سازد، بازدارندهای ندارد، و هر آنچه فروبندد، گشایندهای جز او ندارد، و او پیروزمند فرزانه است.
فاطر / 2
***
رمضان دو سال پیش، خدایِ رمضانیام را بیش از هر صفتش، رحیم دیدم. هرچه بیشتر به آیهها فکر میکردم، مهربانیاش برایم پررنگتر میشد. انگار در تمام آیهها داد میزد که فقط منتظر یک بهانه است تا ببخشد، تا عطا کند، تا بلا بگرداند، تا در آغوش بکشد، تا لبخند بزند...
امسال ِ رمضان، آیهها همه برایم حکم «قادر»بودنش را دارند. به هرطرفشان نگاه میکنم میبینم یک خدایی هست که «هر» کار بخواهد و باید میتواند انجام بدهد. خدایی که وقتی میخواهد به کسی خیری برساند، تمام عالم و آدم هم که جمع شوند، نمیتوانند مانع شوند، و وقتی میخواهد به کسی خیری نرسد، تمام عالم و آدم هم که جمع شوند، نمیتوانند خیری به او برسانند.
اما ترکیب این دو، خیلی ترکیب خارقالعادهای است. خدای رحیمی که قادر است. خدای قادری که رحیم است...
چهار سال کارشناسی را زحمت کشیده بودم تا بتوانم شاگرد اول شوم. اما درست موقعی که باید اسمم را برای سهمیۀ استعداد درخشان رد میکردم، فراموش کردم و فرصت فوت شد. وقتی فهمیدم که دو سه هفتهای از زمان مقرر گذشته بود. به دانشگاه رفتم و بخش آموزش و استعداد درخشان و ... را زیر و رو کردم. ظاهراً کسی برایش مهم نبود. فقط این مهم بود که من موقعی که باید کاری را که باید انجام ندادهام. تمام کانکتهای گوشی از من آن روز التماس دعا که نه، لابه و زاری برای دعا دریافت کردند و خودم طوری متوسل شده بودم که مثلش را کمتر یاد دارم. همه چیز را از دست رفته میدیدم. دانشگاه مورد علاقهام... شاگرد اولیام... چهار سال زحمت... امید و آرزوی خانوادهام... .آن روز اما یک نفر به من گفت که به سازمان سنجش زنگ بزنم و وقتی زنگ زدم، آقایی گفت همین حالا به دانشگاه بگو اسم و مدارکت را فکس کند. موظف هستند و تأخیرش به ما مربوط است نه دانشگاه. حالا من دارم روی پایاننامهام در دانشگاهی که دوست داشتم کار میکنم.
آن روز به من به اندازۀ یک سال گذشت. اما به چشم خودم دیدم، گاهی خدا میخواهد تو تمامِ توانت را بگذاری تا به چیزی که باید برسی و وقتی میبینی تمام عالم و آدم نمیخواهند به آن برسی، نباید دست بکشی، بلکه باید دو دستی آن را بچسبی و فقط خدا را در خواستهات مؤثر بدانی. اگر من بهجای آن 4 ساعت، همان چنددقیقۀ اول در دانشگاه میماندم و بعد ناامید و دست از پا درازتر برمیگشتم، الآن همه چیز شکل دیگری داشت. حتماً بعد هم با خودم میگفتم خدا نخواست. اما خدا خواست، خدا خواست و هرقدر دیگران نخواستند، اثری نکرد.
این روزها هم، همهاش امیدوارم به قادریِ خدای رحیمم. امیدوارم خدا بخواهد که من به چیزی که عالم و آدم نمیخواهند به آن برسم، برسم.
۹۴/۰۴/۲۳