دورها آوایی است... *
دوشنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۰۵ ب.ظ
نتوانستم.
نتوانستم سطرهای امسال را تمام کنم. دلیلش را هم خیلی خوب می دانم... اما، بگذریم... .
چرا تمام آدم ها در زندگی شان روزهایی دارند که اصلی ترین نیازشان رفتن به جایی است که هیچ کس نشناسدشان؟ آیا این به این معنا نیست که چیزی یا چیزهایی ما را از خودمان بودن، منع می کند؟
چرا گاهی بین دیگران بودن، این قدر آزاردهنده است؟ چرا گاهی حرف زدن، سخت ترین کار دنیاست؟
آدم گاهی تابِ خودش را هم ندارد...
روزهای خوبی نیست...
حالا دارم چای بادرنجبویه می خورم و به این فکر می کنم که برای کارهای عقب مانده ام، چه برنامه ای دارم. جواب، سکوت است.
* که مرا می خواند / سهراب
۹۴/۰۵/۰۵