بسم الله
یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّـهِ وَاللَّـهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ
اى مردم، شما به خدا نیازمندید، و خداست که بىنیاز ستوده است.
فاطر / 15
***
بخش دوم این آیه همیشه برای من حالت یکجور مفاخره داشت. خدا به ما بندگان یادآوری میکند که نیازمندش هستیم و فقط اوست که از همه بینیاز است.
هرچه با این دید نگاه میکردم، فاصلۀ خودم را با خدا بیشتر میدیدم... یکی منبع نیاز است و دیگری منبع بینیازی است...
امروز که این آیه را نگاه کردم، چیز دیگری به ذهنم رسید.
وقتی آدم لنگ پول است و میخواهد از کسی قرض بگیرد، با خودش اطرافیانش را مرور میکند:
فلانی که خودش هشتش گروِ نهشه... نداره بنده خدا...
بهمانی داشتنش که داره... ولی خب نمیده...
آها... اون بندهخدا هم داره، هم قرض میده راحت. میرم سراغ اون.
ما منبع نیازیم و برای رفع نیازهایمان به کسی احتیاج داریم که از هرچیزی بینیاز باشد. هم بینیاز باشد و هم دلرحم. کسی که بخیلیاش نیاید از مهرورزی و عطا. کسی که اگر صدبار سراغش رفتیم، کلافه نشود و صبرش ته نداشته باشد. ما همۀ وجودمان یکپارچه نیاز است و باید با دستهایمان کانالی بزنیم به آن بینیازِ ستوده که هرچه میخواهیم از این کانال برایمان ارسال کند. این دستها اگر از گرفتن خسته شوند، آن طرف دیگر از عطا کردن خسته نمیشود...
فکرمیکنم بخش دوم این آیه، دارد داد میزند که اگر نیازمندت آفریدم، به این دلیل بود که خودم بینیاز بودم. خواستم همیشه لنگم باشی و فراموشم نکنی. خواستم همیشه محتاجِ خودم باشی که جای دیگری نروی. خواستم دستت را خالی بگذارم که چشمت به دستهای پُرم باشد...
خدایا... خدای رمضانی... خدای قادرِ مهربانِ من...
فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی...
که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز...
/ حافظ