بسم الله
وَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا أَصَابَکَ
و به مصیبتی که بر تو میرسد، صبر کن.
لقمان / 17
***
اگر فرض محال، میتوانستم آرزو داشته باشم که بهجای یکی از پیغمبران باشم، دوست داشتم جای موسی باشم. اما اگر میخواستند بار «ایوب» بودن را بر شانههایم بگذارند، قطعاً آدمِ معمولیِ خطاکار و توبهکار بودن را، ترجیح میدادم.
آدم عجول و کمطاقتی نیستم، اما صبوری کردن برایم سختترین امتحان خداست و بارها آزموده شدهام و گمانم فقط منطق انسانی ماست که «آزموده را آزمودن خطاست» را قبول میکند و خدا میخواهد هزار بار امتحانت کند و بار هزار و یکم هم، صبور ببیندت...
صبر وادی سختی است. چند روز پیش که برای چندمین بار فیلم «شیار 143» را میدیدم، یک جملۀ ظاهراً معمولی مریلا زارعی من را یاد خودم انداخت، دقیق؛ محتوایش این بود که میترسید، میترسید حرفی بزند و کاری کند که نباید، و خدا حسینش را برنگرداند. این ترس روزهای صبوری من بوده و هست. نکند ...
این که وقتی قرار است «صبر» کنی، باید «صبر» کنی. نه تحمل، نه روزگذرانی، نه نق نق و غرغر. صبر یعنی روزی هزار بار پتکی توی سرت بخورد و گیج نشوی، یعنی زهرمار زیر زبانت باشد و لبخند بزنی، یعنی وقتی پر از افکار پریشانی، دستهایت را میگذاری توی دستهای خدا و میگویی «من کاری نمیکنم. ببینم تو چه میکنی.» و لبخندت را تقدیم چشمهایش کنی. چه بشنوی و چه نه، خدا همان لحظه میگوید: «با درد صبر کن که دوا میفرستمت... / حافظ»
صبر، یقین دارد. اعتماد دارد. ایمان دارد. باور دارد. حالِ خوب دارد. لبخند دارد. صورت ماه دارد.
اگر داری از درد به خودت میپیچی و دنیای دور و برت را هم با خودت میپیچانی، صبوری نمیکنی. داری فقط درد میکشی. دندان رو جگر نمیگذاری، فریاد میکشی.
صبوری تلخ است... خیلی تلخ است... خیلی...؛ اما میوهاش شیرین است. صبر کن.