بسم الله الرحمن الرحیم
فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفاً
نزدیک است که اگر امت تو به این سخن ( قرآن ) ایمان نیاورند جان عزیزت را از شدت حزن و تأسف بر آنان هلاک سازی!
کهف / 6
***
من قرآنت را دوست دارم پیامبرجان؛
قرآن تو را، قرآن خدا را، قرآن خودم را.
همان که روی میزم است، با جلد سورمه ای زیپ دار، و هرازگاهی از عطر امام رضا به جلدش میزنم. همان که اگر ببینم گرد و خاک رویش نشسته، بغلش میکنم، می بوسمش، می بویمش. نه... بوی عطرش هم رفته پشت گرد و خاکها... . دوباره عطر میزنم، دوباره شروع میکنم، از همان جای همیشه... : طه.
من قرآنم را دوست دارم؛
لابلای صفحه هایش برگ گل محمدی هست. برگ آفتابگردان هست. یک خوشه یاس هست. یک شکوفه مریم است. کنار بعضی صفحه ها صدای خنده هایم می آید. کنار بعضی دیگر، گریه هایم. باید مطهر بود، تا به جای گرفتن قرآن از گوشه ی صفحه ها، یا با دستکش خواندنش، تک تک واژه هایش را لمس کرد و با سرانگشت، بوسیدشان.
پیامبرجان، می بخشی، اما من دوست دارم تو یک روز حرفت را پس بگیری*. قرآن می خوانم تا تو خوشحال شوی. یا نه، کمتر غمگین باشی. غمگین هم که نه، دلخور... . تو، رسول مهربانی، یک بار از ما گلایه کردی و آن هم پای قرآن بود. نمی شود ما یک کاری کنیم تو حرفت را یک روزی پس بگیری؟ یا لااقل بگویی فلانی و فلانی و فلانی، جزء آن ها نبودند که قرآن را... ؟.
جانت سلامت پیامبرجان، من به قرآنت ایمان دارم. به سینه ات. به زبانت. به دستهای امیر مومنان. می دانم تو به سینه و زبان و دست های من ایمان نداری. اما همین دستهای بی ایمان را بگیر، تا تمام سینه ام یک جا تو شود، و زبانم فقط از تو بگوید. صبرکن، رمضان است. می خواهم بهار شوم. بذرهایش لای صفحه های قرآنم است. صبرکن...
* «وَ قَالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» فرقان/30
بازنشر سطر چهارم رمضان 92