سطر هفتم رمضان 95
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ اصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنا...
و در برابر حکم پروردگارت شکیبایی کن که تو زیر نظر و مراقبت ما هستی...
طور / 48
***
اوایل فکرمی کردم فقط مال بچگی ها بود، اما بعد دیدم نه؛ هنوز هم وقتی اتفاق بدی می افتد، من به چهره ی بابا نگاه می کنم. عمق فاجعه را از چهره ی او می فهمم. اگر دل خودم مچاله هم شده باشد، همین که ببینم چهره اش مثل همیشه آرام و متین است، می فهمم همه چیز خوب است. اگر تشویش کمی در چهره اش باشد و زبانش بگوید «چیزی نیست. درست میشه. » می فهمم به زودی همه چیز کاملا مرتب می شود. از بچگی همین طور بوده ام، معیار آرامش و تشویشم در اتفاقها، باباست. پدربزرگ که فوت کرد، برای اولین بار گریه ی بابا را می دیدم... گریه اش، قطره چکانِ مرگ بود برای من... .
بچه ها که تازه راه رفتن یادگرفته اند، کمی می روند و زمین می خورند. مادرشان هم بدو بدو می دود بغلشان کند و سر تا پایشان را وارسی کند که مبادا زخمی... . بچه که می بیند مادر با هول و ولا دارد می دود، گریه اش می گیرد. بعد از مدتی مادر می فهمد که بچه را نترساند و وقتی زمین می خورد از دور نگاهش می کند و یاد می گیرد نگرانی اش را فروبخورد. بچه کمی روی زمین می نشیند، مادرش را که می بیند آرام است، بلند می شود و دوباره می دود دنبال بازی اش. «مادر مواظبم است و همه چیز مرتب است. »
خداجان،
هر اتفاقی بیفتد و هر حکمی کنی، می دانم مواظبم هستی. می دانم نگاهم میکنی. وقتی اتفاقی زمینم می زند، منتظری بلند شوم و راهم را از سر بگیرم. اما من همانجا می نشینم و میزنم زیر گریه. اگر هم بلند شوم، یا برمی گردم راهی که رفته بودم و بینش زمین خورده بودم را، یا جلو می روم، اما کج.
تو می دانی، من صبر کردن را یاد گرفته ام، یاد گرفته ام و «بی خیال شدن» و «قید همه چیز را زدن» اشتباهش نمی گیرم..
حالا رمضان است. دلم بعد از تمام زمین خوردنها، دارد راه می رود. دستش را به دیوار محبتت گرفته و، دارد آهسته آهسته راه می رود. می دانم نگاهم می کنی. می دانم مواظبم هستی. من توی خانه ی تو هستم. نمی گذاری فلج شوم...
تو حکم کن. تو که مواظبم هستی؛ فقط صبر کردن را قدم به قدم یادآوری ام کن... .
بازنشرِ سطر هشتم رمضان 92