من و شما از یک آب و گِلیم، امام جانم!
این چند روز را گاهی قسمتم شده و گاهی خودم را بهزور جا دادهام در هیئتها و روضههای حضرت ارباب (ع)
و یک چیزی در تمام آن لحظهها در فکرم بالا و پایین میشد
برای اولین بار،
و راستش را بخواهی
- مخاطبم که معلوم است، شمایی امام جان –
راستش را بخواهی
خیلی خوشحالم به خاطر آن.
امام جان!
من هیچوقت به اندازۀ وقتهایی که در جایی مربوط به شما (اهل بیت) هستم،
حس نمیکنم که به خودم نزدیکم
حس نمیکنم که «خودم» هستم؛
خواه حریمتان باشد،
خواه جایی که اشک میریزند به پایتان،
خواه جایی که حرفتان باشد،
خواه همان لحظههایی که با شما خلوت میکنم،
خواه همین لحظههایی که برای شما مینویسم،
این وقتها من خودِ خودِ خودم هستم.
آقای من!
بهخدا قسم
راست گفتید؛
ما شیعیان را
از باقی ماندۀ گِلِ شما سرشتهاند...
حمد
حمد
حمد
که نزدیک است جان تو به جانم...