امامم...؟
چیزی شده؟
چرا اینطوری می کنی...؟
خب
...
خب...
طاهره مشهد بود...
حالا نیلوفر در راه است...
به خدا من...
خیلی دلم سبک می شود که می روند... چون می دانم من را دعا می کنند... می دانم سلامم را به تو می رسانند...
انقدر خوشحال می شوم که...
اما...
خب...
دلم تنگته امام من... دلم تنگته...
:((
خدا کند فردا یک خبر خوب بنویسم اینجا...
صبح زود باید از خوابگاه بزنم بیرون.
این چند روز را گاهی قسمتم شده و گاهی خودم را بهزور جا دادهام در هیئتها و روضههای حضرت ارباب (ع)
و یک چیزی در تمام آن لحظهها در فکرم بالا و پایین میشد
برای اولین بار،
و راستش را بخواهی
- مخاطبم که معلوم است، شمایی امام جان –
راستش را بخواهی
خیلی خوشحالم به خاطر آن.
امام جان!
من هیچوقت به اندازۀ وقتهایی که در جایی مربوط به شما (اهل بیت) هستم،
حس نمیکنم که به خودم نزدیکم
حس نمیکنم که «خودم» هستم؛
خواه حریمتان باشد،
خواه جایی که اشک میریزند به پایتان،
خواه جایی که حرفتان باشد،
خواه همان لحظههایی که با شما خلوت میکنم،
خواه همین لحظههایی که برای شما مینویسم،
این وقتها من خودِ خودِ خودم هستم.
آقای من!
بهخدا قسم
راست گفتید؛
ما شیعیان را
از باقی ماندۀ گِلِ شما سرشتهاند...
حمد
حمد
حمد
که نزدیک است جان تو به جانم...
مهربانی؛
چون
همان وقتی که روضهخوان دارد از دلتنگی کربلا میگوید و من دارم از دلتنگی حرمِ تو گریه میکنم
یک نفر پیام میدهد و میگوید
وسط صحن انقلاب، بین زیارت امین الله، من را یاد کرده...
مهربانی؛
چون
میدانی این تنها راهی است که دلِ تنگِ
در کوی تو هم
شکستهدلی میخرند
و بس
امام جان؟
...
(د - ل - م ...)
ای علی موسی الرضا!
ای پاکمرد یثربی، درطوسخوابیده!
من تو را بیدار میدانم
زندهتر، روشنتر از خورشید عالمتاب
از فروغ و فرّ شور و زندگی سرشار میدانم
گر چه پندارند دیری هست
همچون قطرهها در خاک
رفتهای در ژرفنای خواب
لیکن ای پاکیزه باران بهشت! ای روح عرش! ای روشنای آب!
من تو را بیدارابری، پاک و رحمتبار میدانم
ای چو بختم خفته در آن تنگنای زادگاهم طوس!
در کنار دون تبهکاری
که شیر پیر پاک آیین، پدرتان، روح رحمان را به زندان کشت
من تو را بیدارتر از روح و راه صبح
با آن طره زرتار می دانم
من تو را بی هیچ تردیدی، که دلها را کند تاریک
زندهتر، تابندهتر از هر چه خورشید است
در هر کهکشانی، دور یا نزدیک،
خواه پیدا، خواه پوشیده
در نهانتر پردۀ اسرار میدانم
با هزاری و دوصد، بل بیشتر، عمرت
ای جوانی و جوان جاودان! ای پور پاینده!
مهربان خورشید تابنده!
این غمین همشهری پیرت،
این غریبِ مُلکِ ری، دور از تو دلگیرت،
با تو دارد حاجتی، دردی که بیشک از تو پنهان نیست،
وز تو جوید ، در نمانی ، راه و درمانی
جاودان جان جهان، خورشید عالمتاب!
این غمین همشهری پیر غریبت را،
دلش تاریکتر از خاک
یا علی موسی الرضا ، دریاب!
چون پدرت، این خستهدل زندانی دردی روانکش را
یا علی موسی الرضا دریاب، درمان بخش
یا علی موسی الرضا دریاب...
/ اخوان ثالث
دیشب، توی خوابم، خوابیده بودم. و خوابِ توی خوابم، تو بودی... خودِ خودت...
حضرت مهربانِ هشتم
نزدیکترم کن... نزدیکتر...
حافظ نوشت:
من چون خیال رویت جانا به خواب بینم؟
کز خواب مینبیند چشمم به جز خیالی...