سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

کافی‎ست نگاهی به سطرهایم بیندازی
تا روسفید شوند و
بال در بیاورند.

حتی شاید
روی گنبدت بنشینند و
- کبوترانه -
سلامم را به تو برسانند... .
____________________________________

کانال تلگرام سطرهای سفید:
https://telegram.me/satrhayesefid8

زندگی چیزی بیشتر از این ها بود کاش...

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۰۶ ب.ظ

سوار اتوبوس می‌شوم که اسمش که روی گوشی می‌افتد؛ گل از گلم می‌شکفد! جواب می‌دهم و مثل همیشه دقیق و سنجیده احوالپرسی می‌کند و می‌دانم تن صدا، انتخاب کلمات، انرژی و لحن صدایم همه را حواسش هست. من هم حالش را می‌پرسم و می‌گوید «به شما که نمی‌رسه حالمون!». می‌گویم «خدا نکنه مثل من باشه حال شما آقاجون!» و در دم از گفتنش پشیمان می‌شوم! می‌گوید «یه چیزی می‌گی آدم می‌ترسه. چرا مگه چی شده!؟» خندیدم که «بالاخره پایان‌نامه که حسابی دیر شده و کارهای تلنبار شده و فشار خوابگاه و استاد و...» و واقعاً بخشی از بی‌حوصلگی این روزهایم همین‌ها بود. اما آقاجان که انگاری خیالش راحت شده، می‌خندد و می‌گوید «زندگی همیناست دیگه؛ همین پایان‌نامه و کار و این‌ها همه روی هم می‌شه زندگی. جز این نیست که. اینام می‌گذره و میره.» آمدم بگویم نه! زندگی تویی، اما زنِ صندلی روبرویی که چشمش به دهانم است، باعث می‌شود جمله‌ام را قورت بدهم و بگویم «بله دیگه... پس مشغول زندگی‌ام...»

مشغول زندگی‌ام... مشغول زندگی... مشغول زندگی...

 

زندگی

۹۴/۱۲/۰۶
الـ ه ـام 8

آقاجون

زندگی

نظرات  (۷)

۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۲۲ حسین گلزار
{یه چیزایی}
پاسخ:
{...}
پایان نامه که تموم بشه هم؛ یه درگیری و به ظاهر مصیبت دیگه....

تا آدم هست...اینا هم هست... و درگیری و شکایت و خستگی....

و 

من که میدونم پایان نامه و خستگی فقط بخش کمی از اونه....
پاسخ:
...

:(
۰۸ اسفند ۹۴ ، ۰۹:۳۰ علیـــــ ـــرضا
زندگی بی این دردسرها هیچ نمی‌ارزد ... 
پاسخ:
گمانم همینطوره...
برای موفقیت پایان نامتون کلی دعا میکنم! ^_^
انشاء الله که گرفتاری هاتون زود رفع بشه...
پاسخ:
عزیز دل من!
خدا رو شکر که مهربانی مثل تو در بین دوستانم هست...
ممنونم ازت :*
زندگی؟!

بر زمین افتاده، پخشیده‌ست،
دست و پا گسترده تا هر جا.
از کجا؟
کی؟
کس نمی‌داند!
و نمی‌داند چرا حتّی.
سال‌ها زین پیش،
این غم‌آور وحشتِ منفور را خیّام پرسیده‌ست؛
وز محیطِ فضل و شمعِ خلوتِ اصحاب هم هرگز،
هیچ جز بیهوده نشنیده‌ست.
کس نداند کی فتاده بر زمین، این خلط گندیده،
وز کدامین سینۀ بیمار.
عنکبوتی پیر را مانَد، شکم پُر زهر و پُر احشا،
مانده، مسکین، زیرِ پای عابری گم‌نام و نابینا،
پخش مرده بر زمین، هموار.
دیگر آیا هیچ
کِرمکی در هیچ حالی، از دگردیسی،
به چنین پیسی
تواند بود؟
من پُرسم.
کیست تا پاسخ بگوید،
از محیطِ فضلِ خلوت یا شلوغی
کیست؟
چیست؟
من می‌پرسم
این بیهوده،
این تاریکِ ترس‌آور
چیست؟
«اخوان»
پاسخ:
کس نداند کی فتاده بر زمین، این خلط گندیده،
وز کدامین سینۀ بیمار...

چه سخت...
۰۶ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۵۰ نیلوفر انه
زندگی همین ها هست و همین ها هم نیست : )
پایان نامه بگذره، بعدش هم چند وقت بگذره، حالتون خوب تر میشه : )
پاسخ:
ممنون دوست جان :)
امیدوارم...
ولی کاش میگفتی .. 
حتما یه روز بهشون بگو زندگی یعنی تو :)
پاسخ:
منهای هزارباری که در طول روز به انحاء مختلف قربان صدقه ش میرم، چشم این رو هم یک بار اضافه میکنم :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">