سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

کافی‎ست نگاهی به سطرهایم بیندازی
تا روسفید شوند و
بال در بیاورند.

حتی شاید
روی گنبدت بنشینند و
- کبوترانه -
سلامم را به تو برسانند... .
____________________________________

کانال تلگرام سطرهای سفید:
https://telegram.me/satrhayesefid8

۵۹ مطلب با موضوع «روزآیه نوشتهای رمضان» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم
 

... وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاکِرٌ عَلیمٌ

... و هر که با رغبت کار خیری را انجام دهد، پس قطعا خداوند شاکر دانا است.

بقره / 158

 ***

نمی دانم باید چه بنویسم خداجان. از وقتی چشمم به کلمه ی «شاکر» خورده، سرم پایین افتاده و هی می خندم. می شود کل این پست را لبخند بگذارم؟ یک لبخند به وسعت ناباوری ام از مهربانی تو؟

می دانی؟ می دانی می خواهم چه بگویم؟ حضرت رئوف، بندگی ات را می کند با آن همه مهربانی که هیچ وقت توی باورم جا نشده... . مگر تو، تو که خدای حضرت رئوف هستی، جز این می توانی باشی؟...

تو، از بندگانت، شاکر باشی؟ ...

 

تو اگر خدای من نمی شدی چه کار می کردم...؟

: )

 

پرنده

بازنشرِ سطر دوازدهم رمضان 92

۲ نظر ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۵۵
الـ ه ـام 8

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سابِقُوا إِلى‏ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ...

بشتابید به سوی آمرزش پروردگارتان و بهشتی که پهنایش به پهنای آسمان و زمین است...

حدید / 21

 ***

کسی چه می داند، آسمان تو، زمین تو، پهنایش چقدر است؟ کسی پهنای بهشتت را چه می داند؟

وسعت آمرزشت را، کسی چه می داند؟ آمرزشت که در کلامت حتی، از همه چیز و از بهشت، سبقت می گیرد.

یــــازده ماه، توی خرابه ام نشستم و زانوهایم را بغل کردم. کاخ بهشتی ات کی از یادم رفت؟ ناز و نوازش های مهربانانه ات اگر از خاطر ناسپاسم رفت، دعاهای اجابت شده ام فراموشم نشد.

حالا که باز، بار عام داده ای و «سابقوا»یت بوی «حیَّ علی الصلوه» می دهد، هرچند «پای ما لنگ است و منزل بس دراز»، می دوم مثل کسی که یازده ماه نه آب خورده و نه نان و حالا به بزرگترین ضیافت زندگی اش دعوت شده. می دوم که هیچ چیز از مغفرت تو نه نزدیکتر است، نه وسیعتر. این غل و زنجیرها که تا دیروز پای سجاده هم گرفتارشان بودم را پشت در کاخ رمضان می گذارم و با من است از در پشتی که خارج می شوم، چقدرشان مانده باشد. تکان نخورده باشند یا نیست شده باشند.

 می خواهم بدوم، با تمام سرعت.

 بهشتت را ندیده ام، آسمان و زمینت را وجب نکرده ام،  اما آمرزشت را چشیده ام. من گرسنه ی مهربانی ات هستم.

 می دوم به سوی بخششت، قربه  الی الله. الله اکبر.

 

ماه

 

* بازنشرِ سطر اول رمضان 92

۲ نظر ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۹
الـ ه ـام 8

فکر می‌کنم 6سالی می‌شود که «سطرهای سفید» می‌زنم؛

وجه تسمیۀ این مجازخانه، روزآیه‌نوشت‌های رمضانی‌ام است که از سال 89 سطرشان زده‌ام. یعنی هرروز یک آیه از قرآنِ خدا را بالای سر صفحه گذاشته‌ام و چند سطر از دلِ خودم را هم زیر سایه‌اش و نامشان را گذاشته‌ام «سطرهای سفید».

تا همین چند روز پیش، هیچ تصمیمی برای سطرهای سفید امسال نداشتم؛ تمام وقت و هوش و حالم برای پایان‌نامه دارد صرف می‌شود، که اگر تا کمتر از یک ماه دیگر دفاع نشود، اخراج می‌شوم. اما نتوانستم هویت و چیستی سطرهای سفید را ازش بگیرم. آرشیو سطرهای سفید قبلی (مجازخانۀ بلاگفا) را باز کردم و دیدم در این سال‌ها سطرهایی هست که خودم هم فراموششان کرده‌ام؛ تصمیم گرفتم امسال بازنشر بعضی از سطرهای سال‌های قبل باشد.

و

به سنت هرسال: ماهِ من، تقدیم خورشیدم، حضرت شمس الشموس...

۲ نظر ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۰
الـ ه ـام 8

26

بسم الله

وَإلی رَ‌بِّکَ فَارْ‌غَب

و با اشتیاق، به سوى پروردگارت روى آور.

شرح / 8

***

گاهی اوقات، آدم حوصلۀ عبادت ندارد. دست خودش نیست. حواسش پرت است، خسته است، عجله دارد. هرکار می‌کند نمازش را با «حال» بخواند، چند دقیقه‌ای پای سجاده بنشیند، تسبیحی دست بگیرد، مفاتیحی، قرآنی... نمی‌شود که نمی‌شود.

امّا گاهی اوقات... وقتی پای جانمازت می‌نشینی، حس می‌کنی در عبادتگاه شخصی خودت هستی. تک‌تک کلماتت را، رو به خدا می‌گویی، طوری‌که انگار بار اولی‌ست این حرف‌ها را می‌زنی. دوست داری روی هر واژه تأکید کنی و خیالت راحت شود خدا باورش شده... باورش شده که فقط او را می‌پرستی و فقط از او یاری می‌جویی، که او را از هرچیزی در این دنیا، بزرگ‌تر می‌دانی، که می‌دانی تنها به قدرت اوست که برمی‌خیزی و می‌نشینی... .

گاهی اوقات، دلت لک می‌زند برای این‌که خودت را برسانی به یک مسجد، به یک امامزاده، به یک جایی که هوایش پر است از نیایش آدم‌ها. آدم‌هایی که خودشان را گناهکار می‌دانند، اما همین که اشک می‌ریزند، قطره قطره قطره... گناهانشان را زمین انداخته‌اند. جایی که بوی گلاب می‌دهد و عطر محمدی (نام نازنینش آمد. صلوات نثار کن) این وقت‌ها همۀ وجودت آن کنج حرم را، یا نه آن گل قالی سرخ امامزاده را، یا نه آن ستون مسجد را می‌خواهد که بنشینی و برای خدا دلبرانه بندگی کنی...

گاهی اوقات هست که گوش‌هایت منتظر صدای اذان است. منتظر است خدا صدایت کند و پر بکشی و بگویی «جانم... جانم خدای من...؟» بعد سراپایت برایش لبیک بگوید.

 

در گوشی: یکی از این «گاهی اوقات‌ها» آن وقتی است که دلت شکسته است... .

آی دل‌های «شکسته»، من را دعا کنید... شما صدایتان «درست» می‌رسد به مقصد.

 

مو

 

حافظانه:

شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب

به مومیایی لطف توام نشانی داد...

۴ نظر ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۸:۰۸
الـ ه ـام 8

 

بسم الله

یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَ‌اءُ إِلَى اللَّـهِ وَاللَّـهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ

اى مردم، شما به خدا نیازمندید، و خداست که بى‌نیاز ستوده است.

فاطر / 15

***

بخش دوم این آیه همیشه برای من حالت یک‌جور مفاخره داشت. خدا به ما بندگان یادآوری می‌کند که نیازمندش هستیم و فقط اوست که از همه بی‌نیاز است.

هرچه با این دید نگاه می‌کردم، فاصلۀ خودم را با خدا بیشتر می‌دیدم... یکی منبع نیاز است و دیگری منبع بی‌نیازی است...

امروز که این آیه را نگاه کردم، چیز دیگری به ذهنم رسید.

وقتی آدم لنگ پول است و میخواهد از کسی قرض بگیرد، با خودش اطرافیانش را مرور می‌کند:

فلانی که خودش هشتش گروِ نهشه... نداره بنده خدا...

بهمانی داشتنش که داره... ولی خب نمیده...

آها... اون بنده‌خدا هم داره، هم قرض میده راحت. میرم سراغ اون.

 

ما منبع نیازیم و برای رفع نیازهایمان به کسی احتیاج داریم که از هرچیزی بی‌نیاز باشد. هم بی‌نیاز باشد و هم دل‌رحم. کسی که بخیلی‌اش نیاید از مهرورزی و عطا. کسی که اگر صدبار سراغش رفتیم، کلافه نشود و صبرش ته نداشته باشد. ما همۀ وجودمان یک‌پارچه نیاز است و باید با دست‌هایمان کانالی بزنیم به آن بی‌نیازِ ستوده که هرچه می‌خواهیم از این کانال برایمان ارسال کند. این دست‌ها اگر از گرفتن خسته شوند، آن طرف دیگر از عطا کردن خسته نمی‌شود...

فکرمی‌کنم بخش دوم این آیه، دارد داد می‌زند که اگر نیازمندت آفریدم، به این دلیل بود که خودم بی‌نیاز بودم. خواستم همیشه لنگم باشی و فراموشم نکنی. خواستم همیشه محتاجِ خودم باشی که جای دیگری نروی. خواستم دستت را خالی بگذارم که چشمت به دست‌های پُرم باشد...

 

خدایا... خدای رمضانی... خدای قادرِ مهربانِ من...

فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی...

که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز...

/ حافظ

 

صندلی

۱ نظر ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۸
الـ ه ـام 8
بسم الله
مَّا یَفْتَحِ اللَّـهُ لِلنَّاسِ مِن رَّ‌حْمَةٍ فَلَا مُمْسِکَ لَهَا وَمَا یُمْسِکْ فَلَا مُرْ‌سِلَ لَهُ مِن بَعْدِهِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
هر رحمتی که خداوند در حق مردم گشاده سازد، بازدارنده‌ای ندارد، و هر آنچه فروبندد، گشاینده‌ای جز او ندارد، و او پیروزمند فرزانه است‌.
فاطر / 2
***
رمضان دو سال پیش، خدایِ رمضانی‌ام را بیش از هر صفتش، رحیم دیدم. هرچه بیشتر به آیه‌ها فکر می‌کردم، مهربانی‌اش برایم پررنگ‌تر می‌‌شد. انگار در تمام آیه‌ها داد می‌زد که فقط منتظر یک بهانه است تا ببخشد، تا عطا کند، تا بلا بگرداند، تا در آغوش بکشد، تا لبخند بزند...
امسال ِ رمضان، آیه‌ها همه برایم حکم «قادر»بودنش را دارند. به هرطرفشان نگاه می‌کنم می‌بینم یک خدایی هست که «هر» کار بخواهد و باید می‌تواند انجام بدهد. خدایی که وقتی می‌خواهد به کسی خیری برساند، تمام عالم و آدم هم که جمع شوند، نمی‌توانند مانع شوند، و وقتی می‌خواهد به کسی خیری نرسد، تمام عالم و آدم هم که جمع شوند، نمی‌توانند خیری به او برسانند.
اما ترکیب این دو، خیلی ترکیب خارق‌العاده‌ای است. خدای رحیمی که قادر است. خدای قادری که رحیم است...
چهار سال کارشناسی را زحمت کشیده بودم تا بتوانم شاگرد اول شوم. اما درست موقعی که باید اسمم را برای سهمیۀ استعداد درخشان رد می‌کردم، فراموش کردم و فرصت فوت شد. وقتی فهمیدم که دو سه هفته‌ای از زمان مقرر گذشته بود. به دانشگاه رفتم و بخش آموزش و استعداد درخشان و ... را زیر و رو کردم. ظاهراً کسی برایش مهم نبود. فقط این مهم بود که من موقعی که باید کاری را که باید انجام نداده‌ام. تمام کانکتهای گوشی از من آن روز التماس دعا که نه، لابه و زاری برای دعا دریافت کردند و خودم طوری متوسل شده بودم که مثلش را کمتر یاد دارم. همه چیز را از دست رفته می‌دیدم. دانشگاه مورد علاقه‌ام... شاگرد اولی‌ام... چهار سال زحمت... امید و آرزوی خانواده‌ام... .آن روز اما یک نفر به من گفت که به سازمان سنجش زنگ بزنم و وقتی زنگ زدم، آقایی گفت همین حالا به دانشگاه بگو اسم و مدارکت را فکس کند. موظف هستند و تأخیرش به ما مربوط است نه دانشگاه. حالا من دارم روی پایان‌نامه‌ام در دانشگاهی که دوست داشتم کار می‌کنم.
آن روز به من به اندازۀ یک سال گذشت. اما به چشم خودم دیدم، گاهی خدا می‌خواهد تو تمامِ توانت را بگذاری تا به چیزی که باید برسی و وقتی می‌بینی تمام عالم و آدم نمی‌خواهند به آن برسی، نباید دست بکشی، بلکه باید دو دستی آن را بچسبی و فقط خدا را در خواسته‌ات مؤثر بدانی. اگر من به‌جای آن 4 ساعت، همان چنددقیقۀ اول در دانشگاه می‌ماندم و بعد ناامید و دست از پا درازتر برمی‌گشتم، الآن همه چیز شکل دیگری داشت. حتماً بعد هم با خودم می‌گفتم خدا نخواست. اما خدا خواست، خدا خواست و هرقدر دیگران نخواستند، اثری نکرد.
این روزها هم، همه‌اش امیدوارم به قادریِ خدای رحیمم. امیدوارم خدا بخواهد که من به چیزی که عالم و آدم نمی‌خواهند به آن برسم، برسم.
 
سیب سرخ
۳ نظر ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۸:۰۰
الـ ه ـام 8

بسم الله

هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَالْبَصِیرُ‌ أَفَلَا تَتَفَکَّرُ‌ونَ

آیا نابینا و بینا یکسان است؟ آیا تفکّر نمى‌کنید؟

انعام / 50

***

« ... این دعا رو برای پنج نفر بفرست. فردا خبر خوبی بهت می‌رسه. پس فردا مال زیادی به دست میاری. شک نکن. از ته دلت دعا کن و بفرست.

... الآن که تو این سوره رو خوندی، ثواب یک حج مقبول رو بردی. پس برای هرکس که برات عزیزه این رو بفرست و بقیه رو توی این ثواب شریک کن.

... بچه ها یک ختم صلوات گرفتیم، نفری هزارتا صلوات واسه خشنودی امام زمان. برای ده نفر دیگه این پیام رو بفرست. قطع کننده زنجیره نباش. دل امام زمان رو نشکن! اگر نمی‌خوای بفرستی خبر بده که من مدیون نشم.

.... یک عده آدم کوردل می‌خوان ما رو از ارزشهای دینی‌مون دور کنن. محکم بگو «یا علی» و این پیام رو اون‌قدر منتشر کن که به دست خودشون برسه و بفهمن که هیچ کاری نمی‌تونن بکنن !»

شاید برای شما هم مشابه این پیام‌ها فرستاده شده باشد. شما چه عکس‌العملی نشان داده‌اید؟ خیلی از ما، همین که صحبت از مسائل دینی می‌شود، نمی‌توانیم دست رد به سینه‌ی کسی بزنیم. همین که نام مبارک یکی از ائمه را ببینیم، به حرمت ایشان هم که شده باشد، کاری را که برایمان هزینه و وقت چندانی نمی‌برد، انجام می‌دهیم، حتی اگر به آن باور نداشته باشیم.

امّا آیا واقعاً فایده‌ای پشت ارسال این پیام‌ها هست؟ آیا ما واقعاً با این کار، خدمتی به دین می‌کنیم و اجری می‌بریم؟ کمی دقیق نگاه کنیم. ما از دریافت این پیام‌ها، چه چیزی به دست می‌آوریم؟ معرفت جدیدی به ما می‌دهد یا حداقل تأثیری در قلب ما ایجاد می‌کند؟ مسلماً جواب منفی است. پس ارسال آن برای دیگران هم به همین صورت است.

شاید به نظر بعضی‌هایمان کار بی‌ضرری باشد. پس بیاییم کمی از دورتر نگاه کنیم؛ اگر از چشم یک غیرمسلمان به متن این پیام‌ها دقت کنیم، اولین چیزی که به ذهن می‌رسد این است که «چرا در ازای ارسال این مطلب باید خبر خوبی به کسی برسد؟ چرا نگاهی بدون تأمل و سرسری انداختن به یک سوره، ثواب حج مقبول دارد؟ چرا اگر کسی این پیام را ارسال نکند، دل حضرت مهدی – نعوذبالله – شکسته می‌شود!؟»

علاوه بر این، درک همه‌ی افراد از مسائل دینی یکسان نیست؛ اگر فردی از راهی که در این پیام‌ها به او ارائه شده، به حاجتش دست پیدا نکند، ممکن است ناامیدی و سستی‌ در ایمان او ایجاد شود. چون او این اجابت نشدن را به‌پای دین می‌گذارد، نه مسیری که رفته‌ است. پس نشر این پیام‌ها گاهی می‌تواند عملاً بازی با عقاید افرادی باشد که هنوز به درک عمیقی از دین نرسیده‌اند.

این پیام‌ها بدون هیچ پشتوانه‌ی منطقی دینی، در بعد گسترده‌ای منتشر می‌شوند و بزرگ‌ترین آسیب آن «سطحی و بی منطق جلوه دادن دین» است. دین ما، که دین عقل و خرد است، در حد یک شیوه‌نامه‌ی خرافاتی نزول پیدا می‌کند.

«از انتشار پیام‌هایی که دین ما را، سست و سطحی نشان می‌دهد، خودداری کنیم.»

خدایا ما را به دینمان بصیر کن... .

چشم جهان بین

حافظ نوشت:

نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی..

 

۶ نظر ۲۰ تیر ۹۴ ، ۰۰:۳۳
الـ ه ـام 8

بسم الله

فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِی هَـذِهِ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا

هر چه خواهی بکن، جز این نیست که تو فقط در زندگی دنیوی کاری توانی کرد.

طه / 72

***

ساحرانی که با موسی مسابقه دادند، وقتی اعجازش را دیدند، مؤمن شدند. فرعون گفت به بدترین شکل ممکن شکنجۀتان می‌کنم. من خدای شما هستم و مرگ شما دست من است. آن‌ها هم در جوابش این آیه را گفتند.

داشتم فکر می‌کردم من اگر بودم، می‌گفتم اگر خدا واقعاً این‌قدر قادر و رحیم است، همین الآن می‌تواند من را از دست این ظالم نجات بدهد! این‌که آدم در همان قدم اول ایمان، بگوید هرکاری ‌می‌خواهی بکن و تو زورت در این دنیا فقط می‌چربد و آن دنیا خدا حسابت را می‌رسد، خیلی غبطه خوردن دارد!

گاهی خوب است این‌طوری حواسمان به آن دنیا باشد. واقعاً یک دنیای دیگر هست ها. نمی‌دانم خودم چقدر حواسم هست؟ می‌خواهم همه‌چیز را اینجا ببینم، بفهمم، جواب بگیرم. اگر کسی بدی کرد، اگر دلم شکست، اگر هرچه رفتم به در بسته خوردم، اگر به چیزی که می‌خواستم نرسیدم، اگر لبخندهایم کم و گریه‌هایم زیاد بود، اگر اگر اگر... می‌توانم خودم را قانع کنم که اشکالی ندارد، یک دنیای دیگر هست که باقی است و این دنیا فانی است. اصلاً این دنیا فیک است و آن دنیا اورجینال. می‌شود دلم به آن اصلِ باقی خوش باشد؟ آن‌قدر ایمان و اطمینان داشته باشم که هر کمبودی توی این دنیا دلم را نلرزاند؟

نه.

و به نظرم این مصداق کامل «بی‌ایمانی» به دنیای دیگر است.

 

 

گذشته از همۀ اینها

خدایا، لطفاً اگر ما هم تمام عمرمان ساحری کردیم و بدی‌ها را خوب جلوه دادیم و خوبی‌ها را بد، تو عاقبتمان را مثل ساحران موسی به خیر کن... حتی اگر رفتیم با پیغمبر خدا مسابقه بدهیم، ما را مؤمن از صحنه خارج کن...

 

پرواز

حافظ نوشت:

از ره مرو به عشوه دنیا که این عجوز

مکاره می‌نشیند و محتاله می‌رود

۲ نظر ۱۹ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۳
الـ ه ـام 8

بسم الله

وَمَا أَدْرَ‌اکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ‌

و تو چه دانی شب قدر چیست؟

قدر / 2

 

***

 

خدا به پیامبر اگر بگوید، من که دیگر جای خود دارم... «تو چه می‌دانی شب قدر چیست؟!» معلوم است که نمی‌دانم... فقط می‌دانم؛

شبِ قدر، شبِ ستاره‌چینی است.

امشب، باید ستارۀ دولتت را پیدا کنی و شکارش کنی. باید تمام شب را ستاره بشماری و ببینی مال تو کدام یکی است. در کدام راه آسمان، حوالیِ ماه است یا دورترها خودش را قایم کرده، به دست‌هایت خودش را نزدیک می‌نماید، یا دور؟

هرچه باشد، هر کدام از ما، امشب، یک ستارۀ دولت داریم. کوکبِ سعادت. مبادا بخوابی که ستاره‌‌ات در دل شب خواهد ماند... ستاره‌ات را شکار کن... توی مشتت بگیر.

امشب، شبِ ستاره‌چینی است.

 

راحیل

 

حافظانه:

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

یا رب این تأثیر دولت در کدامین کوکب است

 

۱ نظر ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۹
الـ ه ـام 8

بسم الله

یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ  ذَلِکَ أَدْنَىأَن یُعْرَ‌فْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَکَانَ اللَّـهُ غَفُورً‌ا رَّ‌حِیمًا

ای پیامبر به همسرانت و دخترانت و زنان مسلمان بگو که روسریهای خود را بر خود بپوشند، که به این وسیله محتمل‌ترست که شناخته شوند و رنجانده نشوند، و خداوند آمرزگار مهربان است‌.

احزاب / 59

***

بعضی موضوع‌ها انقدر دستمالی شده‌اند که دیگر سخت می‌شود درموردشان نوشت. بهترین مثال این قضیه هم «حجاب» است. اما از آن‌جایی که حس دِین دارم به حجابم و راهی برای ادای دین ندارم جز کلمه خرج کردن، می‌نویسم به روش سطرهای سفید:

یکی از مهم‌ترین چیزهایی که در زندگی سعی کرده‌ام رعایتش کنم، این بوده است که از همه مدل آدم‌ها دور و بر خودم داشته باشم؛ هر آدم، یک دنیاست. و آشنایی با آدم‌های متفاوت، آشنایی با دنیاهای متفاوت است. گستردگی دید آدم، حماقتِ قضاوت سریع را از او می‌گیرد. کسی که تمام عمرش فقط در تهران زندگی کرده است، خیلی احمق است اگر بگوید که «من از مشهد بیزارم! تورنتو رو که اصلاً نگو! چه جای بیخودیه محمودآباد! هیچ‌جا تهران نمیشه، حتی پاریس!». آدمی هم که فقط با خودش بوده و یا حداکثر با امثال خودش، به همین اندازه احمق است وقتی می‌گوید «فقط من درستم! فقط دار و دستۀ ما خوبه!»

پس من این‌طور آدمی‌ بودن را زندگی کرده‌ام یک عمر.

 

مهم‌ترین چیزهایی که دوست دارم درمورد حجاب تبدیل به باور شود، این‌هاست:

  1. چادر، حجاب است. ولی حجاب، (منحصر به) چادر نیست: واضح است، اما نمی‌دانم چرا پذیرفته نیست. این‌قدر این باور که «حجاب = چادر» رایج است که وقتی به کسی می‌گویند حجاب، اولین تصویری که در ذهنش از خودش می‌آید، خودِ چادری‌اش است!
  2. حجاب، مشکی نیست: نیست به‌خدا.
  3. حجاب زیباست اما جذاب نیست: یک جریانی راه افتاده که به خانم‌های باحجاب می‌گوید اگر دارید روسری‌های رنگی می‌پوشید و به حجابِ خودتان می‌رسید، خیلی کار اشتباهی‌ست و این یک بلای جدید است که به سر جامعۀ اسلامی نازل شده و محجبه‌ها هم می‌خواهند زیبا باشند و ای داد و ای هوار! من این دسته از آدم‌ها را به تأمل در تفاوت دو مفهوم «زیبایی» و «جذابیت» دعوت می‌کنم. برای مثال به تفاوت دو عنصر «روسری آبی لبنانی» و «ساپورت صورتی». دیگر هم حرفی ندارم. من اگر حجاب دارم، نه دلم خواسته زشت باشم، نه خواسته‌ام دیده نشوم. فقط خواسته‌ام در یک چهارچوب درستِ زیبایی خودم را بگنجانم.
  4. چادر یونیفورم نیست: بله. چادر یونیفورم آدم‌های خوب نیست؛ تصور یونیفورمی چادر، یک تصور تک بعدی است. چادری‌ها یک دسته آدم خاص نیستند با یک سری ویژگی‌های مشابه. چادر تنها یک لباس است که عده‌ای انتخاب کرده‌اند بپوشند. یک لباس که با عقایدشان می‌خواند. این که اگر کسی چادر می‌پوشد یعنی حتماً دروغ هم نمی‌گوید، باگذشت و فداکار است، حلال‌خور است و...، تصور غلطی است که کار را هم بر چادری‌ها سخت کرده و هم بر آن غیرچادری‌هایی که می‌خواهند چادری شوند اما جرئت نمی‌کنند. رعایت حجاب، یک خوبی است مثل خیلی خوبی‌های دیگر که ممکن است در کسی جمع نشده باشد. این حرف به هیچ وجه به منزلۀ این نیست که کسی می‌تواند چادر بپوشد و هزار غلط دیگر کند! این حرف به منزلۀ این است که به چادری‌ها حق بدهید یک مؤمنِ تمام‌عیار نباشند. چون انسان‌اند و در راه طی مسیر تکامل.
  5. حجاب، انتخاب است: آدمیزاد، فقط به انتخابش مقید است. نمی‌گویم به هر انتخابی احترام بگذاریم. اینقدر هم روشنفکر نیستم. انتخاب اشتباه، احترام ندارد. اما لااقل به کسی که اعتقادی به حجاب ندارد، حق بدهیم نمی‌تواند به آن مقید باشد. زورِ الکی نزنیم! قابل توجه مسئولان.

هرکس خواست تکفیرم کند، بسم الله!

 

من

 

حافظانه:

تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز...

۱ نظر ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۹:۳۴
الـ ه ـام 8