سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

کافی‎ست نگاهی به سطرهایم بیندازی
تا روسفید شوند و
بال در بیاورند.

حتی شاید
روی گنبدت بنشینند و
- کبوترانه -
سلامم را به تو برسانند... .
____________________________________

کانال تلگرام سطرهای سفید:
https://telegram.me/satrhayesefid8

۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام رضا جانم» ثبت شده است

اصلاً این فاصلۀ انقلاب تا خوابگاه را نمی‌شود جوری جز پیاده طی کرد.

نه این‌که تاکسی‌خور نباشد، نه این‌که اتوبوس نباشد، نه این‌که همراه با علافی و معطلی باشد، اتفاقاً خوش‌مسیر و سرراست هم است؛ منتهی آن‌قدر این مسیر را پیاده رفته‌ام که دیگر «نمی‌توانم» طور دیگری طی‌اش کنم...

مهم نیست که لپ‌تاپ دستم باشد، مهم نیست کفش پاشنه‌دار پوشیده باشم، مهم نیست هوا سرد باشد، مهم نیست باران بیاید، مهم نیست... از متروی انقلاب که درمی‌آیم، هیچ راهی نمی‌بینم جز آن‌که سرم را پایین بیندازم و تا خوابگاه پیاده بیایم... انگار هیچ‌طور دیگری نمی‌شود، انگار گزینۀ دیگری جز این نیست... .

آنقدر این مسیر را راه رفته‌ام و فکر کرده‌ام، که هربار فکرهای قبلی‌ام جلوی قدم‌هایم می‌افتند و چاره‌ای جز واکاویشان ندارم...

امروز برای اولین بار در این مسیر به حضرت رئوفم زنگ زدم... راه رفتم در خیابان و مثل همۀ آدم‌هایی که با گوشی‌شان حرف می‌زنند، من هم با آقایم حرف زدم... برایش از فردا گفتم که چقدر مهم است و خودم گفتم که می‌دانم از قبل حواسش هست و مواظبم است... برعکس همیشه که در یک گوشۀ تنهایی کز می‌کردم و شماره‌اش را می‌گرفتم، این بار از وسط خیابان در هیاهوی جمعیت شماره را گرفتم و راه رفتم و حرف زدم و لابد بقیه هم فکر می‌کردند که این دختره دارد خبری بدی می‌دهد یا می‌گیرد...

آخ که هیچ‌چیز این دنیا قابل اتکا نیست، لاکردار... الا مهربانی تو، حضرت هشتمم... تمام‌قد دورت بگردم... تمام.

 

 

۸ نظر ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۰۲
الـ ه ـام 8

 

هربار مشهد می‌روم، سعی می‌کنم برای همه دعا کنم.

برای این کار، گاهی پیامک‌ها و تماس‌های دیگران کمک‌کننده است، گاهی لیست دفترچه تلفن گوشی و...

اما من روش دیگری دارم؛

این‌طور وقت‌ها فکرم را باز می‌کنم و می‌گذارم چهره‌ها و اسم‌ها به ذهنم هجوم بیاورند و دانه دانه دعایشان می‌کنم.  نتیجۀ جالبی دارد. چون بعد از آدم‌های خیلی نزدیک و بعد هم نیمه‌نزدیک، آدم‌هایی به ذهنت می‌رسد که اصلاً دوستشان نداری، درواقع ازشان بدت می‌آید، حتی به خودت قول داده‌ای که حلالشان نکنی... این آدم‌های دوست‌نداشتنی یک‌هو به ذهنت می‌آیند و... تو یک لحظه مکث می‌کنی. مکث می‌کنی و با امام در رودربایستی می‌افتی؛ می‌دانی هرکه را به ذهنت آمده، باید دعا کنی... پا می‌گذاری روی خودت... روی لجبازی‌های قدیم، دعواها، دلشکستگی‌ها و دلخوری‌ها.... . نفسی می‌کشی و اسمش را می‌آوری؛ اول با تردید و بعد با اطمینان. باید دعایش کنی، اول برای خاطر خودت و بعد شاید برای خاطر او هم.

تمام سفر یک طرف... این دعاها یک طرف دیگر...

 

(از وقتی از مشهد برگشته‌ام، دست و دلم برای نوشتن از مشهد نمی‌رود؛ برعکس وقتی‌که آنجا بودم...)

 

حرم امام رضا

۱۰ نظر ۱۳ دی ۹۴ ، ۰۰:۰۹
الـ ه ـام 8

عازم مشهدم

حلال کنید...

 

یاعلی‌موسی‌الرضا

 

۱۱ نظر ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۳:۵۳
الـ ه ـام 8

غریب فی جمیع احواله...
غریب فی جمیع احواله‌...
غریب فی جمیع احواله...
غریب فی جمیع احواله...
غریب فی جمیع احواله...
غریب فی جمیع احواله...
غریب فی جمیع احواله...
غریب فی جمیع احواله...
غریب فی جمیع احواله...
غریب فی جمیع احواله...
غریب فی جمیع احواله...

 

یا غریب‌الغربا...
تو می‌دانی دلم چه می‌می‌رد وقتی تو را به این نام صدا می‌کنم...
تو می‌دانی «امام‌جان» و «حضرت رئوف» گفتن چه آسانترست از این نام را گفتن... تو می‌دانی روضه است مشق این نام را کردن...

آخر تو چرا انقدر غریبی‌...

 

بام

 

شهادت حضرت رئوفم تسلیت...

۳ نظر ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۶:۲۸
الـ ه ـام 8

امامم...؟

چیزی شده؟

چرا اینطوری می کنی...؟

۱۰ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۶
الـ ه ـام 8

خب

...

خب...

طاهره مشهد بود...

حالا نیلوفر در راه است...

به خدا من...

خیلی دلم سبک می شود که می روند... چون می دانم من را دعا می کنند... می دانم سلامم را به تو می رسانند...

انقدر خوشحال می شوم که...

 

اما...

خب...

دلم تنگته امام من... دلم تنگته...

:((

 

۱۰ نظر ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۱:۲۵
الـ ه ـام 8

خدا کند فردا یک خبر خوب بنویسم اینجا...

صبح زود باید از خوابگاه بزنم بیرون.

۵ نظر ۱۵ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۷
الـ ه ـام 8

این چند روز را گاهی قسمتم شده و گاهی خودم را به‌زور جا داده‌ام در هیئت‌ها و روضه‌های حضرت ارباب (ع)

و یک چیزی در تمام آن لحظه‌ها در فکرم بالا و پایین می‌شد

برای اولین بار،

و راستش را بخواهی

 - مخاطبم که معلوم است، شمایی امام جان

راستش را بخواهی

خیلی خوشحالم به خاطر آن.

 

امام جان!

من هیچ‌وقت به اندازۀ وقت‌هایی که در جایی مربوط به شما (اهل بیت) هستم،

حس نمی‌کنم که به خودم نزدیکم

حس نمی‌کنم که «خودم» هستم؛
 

خواه حریمتان باشد،

خواه جایی که اشک می‌ریزند به پایتان،

خواه جایی که حرفتان باشد،

خواه همان لحظه‌هایی که با شما خلوت می‌کنم،

خواه همین لحظه‌هایی که برای شما می‌نویسم،

این وقت‌ها من خودِ خودِ خودم هستم.

 

 

آقای من!

به‌خدا قسم

راست گفتید؛

 ما شیعیان را

از باقی ماندۀ گِلِ شما سرشته‌اند...

 

حمد

حمد

حمد

که نزدیک است جان تو به جانم...

 

سطر عاشقی

۵ نظر ۰۶ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۰
الـ ه ـام 8

مهربانی؛

چون

همان وقتی که روضه‌خوان دارد از دلتنگی کربلا می‌گوید و من دارم از دلتنگی حرمِ تو گریه می‌کنم

یک نفر پیام می‌دهد و می‌گوید

وسط صحن انقلاب، بین زیارت امین الله، من را یاد کرده...

 

مهربانی؛

چون

می‌‌دانی این تنها راهی است که دلِ تنگِ الـ ه ـام قرار می‌گیرد؛ این‌که بداند زائرهای خوبِ تو، آنجا یادش می‌کنند...

 

مهربانی؛

چون

همچو منی را از یاد نمی‌بری...

 

 

زیارت
۶ نظر ۲۴ مهر ۹۴ ، ۲۲:۳۳
الـ ه ـام 8

در کوی تو هم

شکسته‌دلی می‌خرند

و بس

امام جان؟

...

 

(د - ل - م ...)

۴ نظر ۲۱ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۶
الـ ه ـام 8