بسم الله الرحمن الرحیم
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
خدا نور آسمانها و زمین است. مَثَل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى، و آن چراغ در شیشهاى است. آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى، افروخته مىشود. نزدیک است که روغنش -هر چند بدان آتشى نرسیده باشد- روشنى بخشد. روشنىِ بر روى روشنى است. خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مىکند، و این مَثَلها را خدا براى مردم مىزند و خدا به هر چیزى داناست.
نور / 35
***
این آیه برایم مثل همه ی آیه های دیگر بود. تا روز عید غدیری که سالش را یادم نیست، با رفیق جان جانم رفتیم مشهد. پاییز بود و هوای سحرهای مشهد سردِ سرد. مسئول اردو گفت زائران سحر، مهمان های ویژه ی امام رضا هستند. توی راه ذکر مسیرِ زیارت را یادمان داد، می خواندیم و می رفتیم. اول توی دارالحجه جمع شدیم و بعد هرکس راه خودش را رفت. اما سفارش کردند که هرکس 100 بار آیه ی نور را این روز و این جا بخواند، فضیلتها دارد. من و رفیق جان هم رفتیم صحنِ انقلاب. انقلاب بود گمانم. نشستیم و همین طور که گنبد جلویمان می درخشید، دندانک زدیم و بلند بلند این آیه را خواندیم. چند بار من می خواندم، خسته که می شدم او و برعکس... خیلی که خسته شدیم حوالی 80 و خرده ای مرتبه خوانده بودیم و می بایست برگردیم. سرخورده از این که نشد تمامش کنیم. به محل اقامت که برگشتیم، بچه ها گفتند خواندید؟ خجالت زده گفتیم فلان دفعه فقط. خندیدند گفتند ما 7 بار خواندیم، یا نهایتا 20 بار و... . هنوز دلمان می سوخت ولی. تا همان مسئول گفت این عددها ملاک نیستند. 80 تای شما اگر می شد 100 بار اگرچه بهتر بود، اما کار شما ناقص نبوده. آنجا بود که بالاخره گرممان شد و سرما از تنمان در رفت... یادت است رفیق ِ جان؟
آن زیارت، آن روز، آن آیه ی نور، هنوز هم که هنوز است برای من بهترین و شیرین ترین مشهد و زیارتی است که رفته ام. آن جا بود که بار اول دلم را گذاشتم لای مرمرهای دارالحجه و عاشقش شدم. بعد از آن بود که هربار در خیالم رفتم مشهد، خودم را دارالحجه دیدم... .
حالا که می خواهم از آیه ی نور بنویسم، هی دل دل می کنم از صحن هایی که دم سحری با شانه های جمع کرده ازشان گذشتیم را رها کنم و دنبال واژه باشم برای این آیه. برای نور... .
همیشه آن آیه هایی که نور دارند، نگاهِ دلم را می گیرند. مطمئنم نور یک رمز است. یک چیزی است که خیلی خاص است. روزهای زیادی به این نور فکر کرده ام و... فکر کرده ام. همین.
می دانی خداجان؟ (این عادتِ می دانی گفتن های اول حرف هایم را، حتی موقع حرف زدن با تو هم که همه چیز را می دانی، نمی توانم ترک کنم!) اگر بشود تو را فقط به یک چیز تشبیه کرد، آن یک چیز همان نور است. اصلا هر طرفش را نگاه کنی بهترین تشبیه است.
با تو می شود همه چیز را دید و بی تو هیچ چیز دیده نمی شود. تو اگر در دل آدم باشی، دلش روشن است. دلش روشن است که همه چیز رو به راه است. همه چیز مرتب است. نگرانی جایی ندارد. تو اگر باشی، آدم مسیر درست را می بیند، کج کج نمی رود و کج کج انتخاب نمی کند. تو که هستی، ما گرممان می شود. دلمان هم گرم می شود به بودنت.
خدای نور، من را یک بار دیگر بگذار جلوی گنبد طلا، آیه ی نور بخوانم... .
بازنشرِ سطر بیست و یکم رمضان 92