سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

کافی‎ست نگاهی به سطرهایم بیندازی
تا روسفید شوند و
بال در بیاورند.

حتی شاید
روی گنبدت بنشینند و
- کبوترانه -
سلامم را به تو برسانند... .
____________________________________

کانال تلگرام سطرهای سفید:
https://telegram.me/satrhayesefid8

۴ مطلب با موضوع «دست‌ها» ثبت شده است

پس خویشتن نگاه دار و از عاشقی پرهیز کن که بی‌خودان از عاشقی پرهیز نتوانند کردن... پس از آن اگر خواهی که خویشتن نگاه داری؛ نتوانی که کار از دستِ تو گذشته بوَد.

 

 

به سوی تو...

 

 

 


(قابوس نامه، باب چهاردهم، در عشق ورزیدن، صفحه 76، تصحیح غلامحسین یوسفی)

۴ نظر ۰۶ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۴۲
الـ ه ـام 8

شاید تا به حال از من چنین مطلبی را نشنیده باشی ولی حالا از قلمم بخوان . من عقده ندارم که از طول ، عمر درازی بکنم. مثلا شصت یا هفتاد سال درازی عمرم باشد. من میخواهم از پهنا عمر کنم. از عرض . یعنی ده سال دیگر عمر بکنم ولی بیشتر از پنجاه سال یک آدم عادی در آن ببینم و بشنوم و حس کنم خلاصه تجربه کنم.  تو این را تصدیق میکنی که من از سنی که دارم بسیار پیر ترم ... پیر شده ام ، شکسته شده ام ، دلمرده شده ام و موهایم سفید شده است.

/ نامه های سیمین دانشور و جلال آل احمد ، ص 43

 

راهمان

۱۴ نظر ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۵۶
الـ ه ـام 8

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی

صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی

ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی

زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

 

اتصال

۲ نظر ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۴
الـ ه ـام 8

نمی‌توانستم این صفحۀ بی‌نوا را که نیمِ ساعت بود مقابلم چشم‌انتظار مانده بود، سفید بگذارم... حمدِ خدا که روزی‌اش رسید:

 

«تو»

خدایا، ای صاحب پادشاهی باقی به جاودانگی و دوام.
و صاحب سلطنتی که بی سپاهیان توانمند است
و شکوه و عزتی که با روزگاران پایدار است
سلطنتت چنان چیرگی دارد که آغاز و انجامش را حدی نیست
و پادشاهی ات را بلندایی است که چیزها پیش از رسیدن به آن تباه شوند.
والاترین وصف وصافان، برای پایین ترین مرتبه ی بلندایی ات نارساست .
در مسیر معرفتت، صفت ها راه گم کرده اند، و نعت ها گسیخته اند و خیال های دقیق و ظریف در پیشگاهت به حیرت افتاده اند.
آری تو آنی که پیش از هر چیز بوده ای.و همواره خواهی بود و از میان نخواهی رفت

 

«من»
من آن بنده ی کم کار و پر آرزویم که وسیله ای در دست ندارم جز آنچه رحمتت آورده. و رشته امیدم از هم گسسته، جز رشته ی امید تو که خود را بدان آویخته ام.
اندک است نزد من طاعت که در شمار آورم و بسیار است بر من معصیت که اقرار دارم، حال آنکه بخشایش بر بنده ات بر تو دشوار نیست. پس مرا ببخشای
خدیا علم تو بر پنهان ها احاطه دارد . و هر پنهانی در برابر آگاهی ات شکار است و پیچیدگی ها بر تو پوشیده نیست و راز ها از تو مخفی نمی ماند .

 

/ از مناجات های حضرت امام علی بن الحسین

 

 

 *دست‌ها؛ موضوعِ تازۀ سطرهای سفیدم...

۱ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۰۸
الـ ه ـام 8