سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

کافی‎ست نگاهی به سطرهایم بیندازی
تا روسفید شوند و
بال در بیاورند.

حتی شاید
روی گنبدت بنشینند و
- کبوترانه -
سلامم را به تو برسانند... .
____________________________________

کانال تلگرام سطرهای سفید:
https://telegram.me/satrhayesefid8

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

سلام حضرتِ خواهرخانم

امروز، امامِ رضا (جانِ جانان) شاد است به آمدنِ خواهریِ شما. فکر کنم امروز از روزهای قبل، لبخندش عمیقتر است و شاید اصلاً حتی انقدر خوشحال باشد که عیدی هم بدهد... نه؟ از کجا معلوم؟ شاید بدهد... خود شما چی؟ شما برای روز آمدنتان عیدی نمی دهید؟ البته ما باید هدیۀ تولد بیاوریم...

امروز می نشینم رو به خدا و زیارتت میکنم از راهِ دور، بانو؛ یا یک مفاتیح و دورکعت نمازِ دلتنگی. قربة الی الله... الله اکبر.

 

کاشی

 

* از کتاب آفتاب در حجاب، سیدمهدی شجاعی

۵ نظر ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۰
الـ ه ـام 8

[آخ...

بالاخره بعد از مدتها]

 

سلام امامم

حالت خوب است؟

این روزهای تابستان، زائرهایت چندبرابر شده اند. از این همه مهمان که خسته نمی شوی؟ نه... شما مهمان نوازی و هرچه بیشتر به دیدارت بیایند خوشحالتر می شوی... قربانت بروم...

من که دورم اما، دلخوشم که یک شب تا صبح در حریمت قدم می زنم... دلخوشم که همین پریشب توی خوابهایم راهم دادی به حریمت و آن قدر چرخیدم و زیارت کردم که صبحی که پا شده بودم، انگار لبالب بودم از حرم... لبخند داشتم و حالم خوش بود.

هنوز هم خوبم... بد نیستم... باید خلوت کنم... باید خودم را کمی تنها بگذارم با خودش... تو اما مواظب خودم باش، نگذاری سخت بگذرد به او... قربانت بروم... مواظب خودم باش...

دوستت دارم و همین برای این که خودم را تحمل کنم، خیلی کافی ست... .

 

بهشت

 

حافظ نوشت:

ذرۀ خاکم و در کوی توام جای خوش است 

ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم...

۸ نظر ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۰۴
الـ ه ـام 8

نتوانستم.

نتوانستم سطرهای امسال را تمام کنم. دلیلش را هم خیلی خوب می دانم... اما، بگذریم... .

 

چرا تمام آدم ها در زندگی شان روزهایی دارند که اصلی ترین نیازشان رفتن به جایی است که هیچ کس نشناسدشان؟ آیا این به این معنا نیست که چیزی یا چیزهایی ما را از خودمان بودن، منع می کند؟

چرا گاهی بین دیگران بودن، این قدر آزاردهنده است؟ چرا گاهی حرف زدن، سخت ترین کار دنیاست؟

آدم گاهی تابِ خودش را هم ندارد...

روزهای خوبی نیست...

 

حالا دارم چای بادرنجبویه می خورم و به این فکر می کنم که برای کارهای عقب مانده ام، چه برنامه ای دارم. جواب، سکوت است.

 

سفر

 

* که مرا می خواند / سهراب

۹ نظر ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۰۵
الـ ه ـام 8