سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

کافی‎ست نگاهی به سطرهایم بیندازی
تا روسفید شوند و
بال در بیاورند.

حتی شاید
روی گنبدت بنشینند و
- کبوترانه -
سلامم را به تو برسانند... .
____________________________________

کانال تلگرام سطرهای سفید:
https://telegram.me/satrhayesefid8

خوشبختی در چشمهای توست... پلک نزن.

يكشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۳۱ ب.ظ

از در فروشگاه که آمدم بیرون، پرید جلوم؛ موهای کوتاه فرفری خرمایی و چشم‌های قهوه‌ای روشنی داشت. می‌خواست فال بخرم. اما من از فال گرفتن می‌ترسیدم... از هرچیزی که با نیتم مواجهم کنه... . برای همین یکی از خوراکی‌هایی که از فروشگاه خریده بودم رو بهش دادم. ترجیح میدم به این بچه‌ها فقط خوراکی بدم اگر قراره کمکی کنم... اما گفت «ازینا دوست ندارم خاله». خاله گفتنش برام مهم نبود، مهم این بود که شبیه بچگی‌های خودم بود. زیاد. باید می‌گفت «ازینا دوست ندارم منِ من». بهش گفتم پس بیا بریم این فروشگاهه و هرچی دوست داری بردار. اما گفت «به جاش برای خواهرم ازین مغازه‌هه یه ناخن می‌خری؟ خاله!؟ » ناخن؟ برای خواهرش؟ معلومه که نه. گفتم هرچی بخوای برای خودت می‌خرم فقط. گفت «من سرما خوردم، گلوم درد می‌کنه. برای خواهرم بخر. خیلی دوست داره از این ناخنا». از من اصرار که برای خودت و از اون انکار که برای خواهرم... نگاهِ چشماش می‌کردم، یه‌جوری گفت «الهی خوشبخت شی خاله» که تسلیمم کرد. من می‌خواستم اون رو خوشحال کنم و اون هم می‌خواست خواهرش رو خوشحال کنه. رفتیم توی مغازه‌ای که معلوم بود از قبل نشون کرده. چون تا از در رفتیم تو، جای ناخنا رو بلد بود. اونی که می‌خواست رو هم از قبل نشون کرده بود. براش خریدم و جالب بود که منتظر موند من حساب کنم و باهم از مغازه بیرون بیایم. خودش رو با من می‌دید و من توی سه‌دقیقه حس کردم که مسئول یه بچه‌م. رفتیم بیرون. گفت «مرسی خاله» و کودکی‌م با یه مشت فالِ حافظِ ناخوانده رفت...

الهی خوشبخت شه... .

۹۴/۰۶/۰۱
الـ ه ـام 8

بچه ها

تهران

نظرات  (۱۱)

۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۵:۲۳ پرهون بلاگ
چقد خوب نوشتی ...
پاسخ:
مرسی پرهونم :)
چقدر من دوست دارم این اسمت رو...
خخخ
اون موقعا برای روحیه دادن به خودم بود که می نوشتم دکتر
الان می فهمم هفت سال تا این شاخص فاصله س :))
پاسخ:
:))
الهی که موفق باشی
وای الهام چقدر دلم برای این پستات تنگ شده بود
:*
پاسخ:
قربونت. پستای منم دلشون برای تو تنگ شده بود ;)
حالا که نتایج اومده و باید با اسم «دکتر» کامنت بذاری، اسم خودتو میذاری!؟ :))
۰۸ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۲۱ محمّد نقیان
الهی خوشبخت شه
الهی خوشبخت بشین خاله
پاسخ:
انشالله
ممنون
برای ما هم چیزی بخرید، آرزوی خوشبختی می کنیم برایتان :))

پاسخ:
:)
سلام بانو ... 
عیدت مبارک عزیزدلم .... 
چقدر دیر به خانه ات امده ام 
ببخش.

سطرهای سپیدت را دوست دارم

درپناه حضرت حق سلامت و شاد باشی
پاسخ:
سلام صباجان... مشتاق دیدار سطرهات بودم... ممنون که اومدی...
عید پیشین تو هم مبارک... ببخش که دیر جواب دادم...
ممنون از لطفت... تو هم شاد باشی... زیر سایه عشق...
سلام
چقدر قشنگ...:)
پاسخ:
سلام
:)
کاش من صواب همه ی کارهای خوب نکرده ام را می دادم و ثواب شاد کردن دل آن خواهر و برادر را به من می دادند:)
پاسخ:
من حاضرم. معاملۀ پرسودیست...
دو تا خواهر بودند البته :)
۰۲ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۰۰ کمی خلوت گزیده!
الهی آمین...
پاسخ:
آمین
ع ز ی ز م . . . 

اگه اون موقع ها الان بود، میگفتی:

"این روزا رو دوست ندارم من من "
پاسخ:
کدوم موقعا الان بود؟ یه کم نفهمیدم کامنتت رو.
منم یه دفه برای خودش و برادرش دفترچه یادداشت خریدم
پاسخ:
چه خوب... 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">