سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

کافی‎ست نگاهی به سطرهایم بیندازی
تا روسفید شوند و
بال در بیاورند.

حتی شاید
روی گنبدت بنشینند و
- کبوترانه -
سلامم را به تو برسانند... .
____________________________________

کانال تلگرام سطرهای سفید:
https://telegram.me/satrhayesefid8

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عبادت» ثبت شده است

26

بسم الله

وَإلی رَ‌بِّکَ فَارْ‌غَب

و با اشتیاق، به سوى پروردگارت روى آور.

شرح / 8

***

گاهی اوقات، آدم حوصلۀ عبادت ندارد. دست خودش نیست. حواسش پرت است، خسته است، عجله دارد. هرکار می‌کند نمازش را با «حال» بخواند، چند دقیقه‌ای پای سجاده بنشیند، تسبیحی دست بگیرد، مفاتیحی، قرآنی... نمی‌شود که نمی‌شود.

امّا گاهی اوقات... وقتی پای جانمازت می‌نشینی، حس می‌کنی در عبادتگاه شخصی خودت هستی. تک‌تک کلماتت را، رو به خدا می‌گویی، طوری‌که انگار بار اولی‌ست این حرف‌ها را می‌زنی. دوست داری روی هر واژه تأکید کنی و خیالت راحت شود خدا باورش شده... باورش شده که فقط او را می‌پرستی و فقط از او یاری می‌جویی، که او را از هرچیزی در این دنیا، بزرگ‌تر می‌دانی، که می‌دانی تنها به قدرت اوست که برمی‌خیزی و می‌نشینی... .

گاهی اوقات، دلت لک می‌زند برای این‌که خودت را برسانی به یک مسجد، به یک امامزاده، به یک جایی که هوایش پر است از نیایش آدم‌ها. آدم‌هایی که خودشان را گناهکار می‌دانند، اما همین که اشک می‌ریزند، قطره قطره قطره... گناهانشان را زمین انداخته‌اند. جایی که بوی گلاب می‌دهد و عطر محمدی (نام نازنینش آمد. صلوات نثار کن) این وقت‌ها همۀ وجودت آن کنج حرم را، یا نه آن گل قالی سرخ امامزاده را، یا نه آن ستون مسجد را می‌خواهد که بنشینی و برای خدا دلبرانه بندگی کنی...

گاهی اوقات هست که گوش‌هایت منتظر صدای اذان است. منتظر است خدا صدایت کند و پر بکشی و بگویی «جانم... جانم خدای من...؟» بعد سراپایت برایش لبیک بگوید.

 

در گوشی: یکی از این «گاهی اوقات‌ها» آن وقتی است که دلت شکسته است... .

آی دل‌های «شکسته»، من را دعا کنید... شما صدایتان «درست» می‌رسد به مقصد.

 

مو

 

حافظانه:

شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب

به مومیایی لطف توام نشانی داد...

۴ نظر ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۸:۰۸
الـ ه ـام 8

بسم الله

إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِیلًا

مسلّماً نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامت‌تر است.

مزمل / 6

***

اولین نیمه‌شبی که به حرم رفتم، وقتی بود که با گروه انجمن قرآن و نهج‌البلاغه به مشهد رفته بودیم. تا جایی که یادم است این تنها سفر غیرخانوادگی من به مشهد بوده، اما آن‌قدر برایم برکت داشته که هنوز هم که هنوز است، هروقت به مشهد می‌روم از برکاتش استفاده می‌کنم.

چندساعتی به نماز صبح مانده، همه حاضر شدیم برای رفتن به حرم. من هیچ درکی از این کار نداشتم. این که نیمه‌‌شب بلند شوی و بروی زیارت! مگر روز را از آدم گرفته‌اند؟! اصلاً چه فرقی می‌کند؟! امّا از آن‌جایی که برای دیگران کاملاً عادی بود، من هم صدایم درنیامد! اواخر پاییز بود و هوای مشهد مثل اوج زمستان. در طول راه، یکی از هم‌سفرهایمان گفت که یکی از علما گفته‌اند سحرها، امام‌‌‌رضا (جانانِ جانان) مهمانی ویژه دارند و از زائرها پذیرایی ویژه می‌کنند. مطمئنم هرکدام از شما که تجربۀ زیارت سحر را داشته باشید، این حرف را تأیید می‌کنید. دوستمان که این حرف را زد، ما صابون یک زیارت باصفا را به دلمان زدیم. اما از آن‌جایی که این خاندان، ورای تصور ماست لطف و کرمشان، پذیرایی‌شان هم از حد تصور ما فراتر بود. آن سحر، من یکی از بهترین زیارت‌های عمرم را کردم و بعد از این‌همه سال، شیرینی‌اش در جانم مانده و راستش از اجابت هر دعایی که آن شب کردم، مطمئنم.

هنوز هم که هنوز است، هروقت مشهد می‌‌روم، کمی از شب را در حرم می‌مانم. اگرچه یاد حرف آن بزرگی می‌افتم که فرمودند زیارتتان را که کردید، از حرم بیرون بروید و حرم را برای زیارت دیگر زائران خلوت کنید، اما باز با خودم می‌گویم این حرف را آن موقع زده‌اند که حرم کوچک بوده و الآن ماشالله حرم آن‌قدر وسیع است که من جای کسی را تنگ نمی‌کنم!

و بعد می‌نشینم روبروی گنبد و یک دل سیر نگاهش می‌کنم... آن‌قدر که گرمای نگاهش یخم را آب کند و زبانم باز شود...

آخ که دلم تنگ است...

می‌خواستم بگویم این شب‌های کوتاه را که زود به سحر وصل می‌شود، استفاده کنیم... اما نشد و سخن جای دیگری کشیده شد که دلم... .

 

گنبد

۵ نظر ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۹
الـ ه ـام 8