سرخ و زرد مال خودت، آبی آرامش من را نگیر...
همچنان صدای تکوتوک بمب و نارنجک از خیابان پشتی میآید. چقدر از چهارشنبهسوری بیزارم...
امروز همسایهها ریخته بودند در کوچه و بد و بیراه بار میکردند به پسرهای نوجوانی که مثل سربازهای تشنه به جنگ، زل زده بودند به قربانیهایشان. من هم بهزحمت جلوی خودم را گرفتم که چیزی نگویم. نمیدانم چطور میشود از صدای وحشتناکی که شیشهها را میلرزاند «لذت» برد؟ من اصلاً جنس این لذت را نمیفهمم. بچه هم که بودم، تخس هم که بودم، دلخوشی چهارشنبهسوزی برایم چیزی بیشتر از آتشی که در حیاط راه میانداختیم نبود، آن هم به عشق سیبزمینی ذغالیهای آخرش!
واقعاً نمیدانم چطور میتوانند فکر نکنند به یک جانباز اعصاب و روان که با هرصدا به جنون میرسد، چطور به فکر آن بیماری نیستند که از درد بیتاب است و لازم است استراحت کند. یا آن نوزادی که تازه خوابش برده است و اگر بدخواب شود یک جماعت را باید شب تا صبح بیدار نگه دارد. چطور به زنهای باردار فکر نمیکنند که چقدر آسیب میبینند از این وحشتها؟ من که هیچکدام اینها نبودم، فقط بعد از سه-چهار روز کار بیوقفه، خواستم چرت کوتاهی بزنم، دیوانه شدم از بس خوابیدم و از خواب پریدم؛ مثل برزخ بود این بین خواب و بیداری در نوسان بودن.
نرفتم دم پنجره و داد و بیداد راه ننداختم، اما تا دلتان بخواهد مثل پیرزنهای تنگحوصله، نفرینشان کردم! زنگ زدم به رفیق، دیدم او هم نفرینش به راه است! رفیقبچه را به زحمت خوابانده بوده و سروصداها بیدارش کرده بوده و خوابزده و بداخلاق! داشتم فکرمیکردم، اینقدر نفرین و آه و ناله پشت سر این آدمها هست، که قطعاً روزی یکجایی دامانشان را میگیرد. چندسال دیگر مینشینند و نق میزنند که به هر دری میزنند بسته است، همهجا کارشان گیر میکند، نمیدانند چرا همیشه مقروضند، چرا هرچه بلا و مصیبت است مال آنهاست، چرا اینهمه تصادف و مریضی و... دارند و و و ... . نمیگویم راضی به دیدن این روزهایشان هستم؛ اینقدرها هم بدجنس نیستم. اما میگویم آزار و اذیت بندگان خدا، آن هم بی که هیچ آزاری به تو رسانده باشند، گناه سنگینیست که قطعاً بیجواب نمیماند. حاجآقا میرباقری میگفتند هر خیری که به ما میرسد از جانب خداست و هر شری که به ما میرسد از جانب خودمان، گناهانمان و نفسمان است؛ لااقل اگر دو روز دیگر در گرفتاری افتادیم، نیندازیم گردن خدا، یادمان باشد داریم چوب کارهای خودمان را میخوریم.
امیدوارم فردا این بساط جمع شده باشد، مطمئن نیستم اگر کسی در خیابان کنارم ترقه پرت کند، در سکوت از کنارش عبور کنم!