سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

فیروزه‌خانه‌ای نذر حضرت هشتم

سطرهای سفید

کافی‎ست نگاهی به سطرهایم بیندازی
تا روسفید شوند و
بال در بیاورند.

حتی شاید
روی گنبدت بنشینند و
- کبوترانه -
سلامم را به تو برسانند... .
____________________________________

کانال تلگرام سطرهای سفید:
https://telegram.me/satrhayesefid8

۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام رضا جانم» ثبت شده است

حالم خوب است

و این خوب‌حالی را در نگاهِ تو می‌بینم، از نگاه تو.

 

خدا را شکر

که با همۀ توان زندگی می‌کنم؛

با توانِ هشت.

 

به قربانت امامم... به قربانت... به قربانت... آمین بگو...
 

کبوترانه

۳ نظر ۱۹ مهر ۹۴ ، ۲۱:۳۲
الـ ه ـام 8

 

سلام.

کانال «سطرهای سفید» رو ساختم برای همۀ واژه‌های سپیدی که دارن دور و برمون پرواز می‌کنن، حتی گاهی روی شونه‌هامون می‌شینن و ما نمی‌بینمشون. می‌خوام این سپیدی‌ها رو سطر سطر به هم ببافم و برای کسایی که دلشون سپیدی می‌خواد بفرستم. باش و سپیدی‌ها رو زندگی کن... / یاعلی موسی الرضا

 

https://telegram.me/satrhayesefid8

 

سطرهای سفید

۵ نظر ۱۷ مهر ۹۴ ، ۱۳:۳۴
الـ ه ـام 8

سلام امامَم

دلم

واقعاً

تنگ است.

به خدا قسم.

مشهد می‌خواهم. حرم می‌خواهم. صحن می‌خواهم. گنبد می‌خواهم. پنجره می‌خواهم.

مهمانی می‌خواهم. مهمانَت شدن می‌خواهم. دیده شدن می‌خواهم. میزبان بودنت را می‌خواهم.

امامَم...

 

دلتنگ

 

۷ نظر ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۷:۰۸
الـ ه ـام 8

ای علی موسی الرضا!

ای پاک‌مرد یثربی، درطوس‌خوابیده!

من تو را بیدار می‌دانم

زنده‌تر، روشن‌تر از خورشید عالمتاب

از فروغ و فرّ شور و زندگی سرشار می‌دانم

گر چه پندارند دیری هست

 همچون قطره‌ها در خاک

رفته‌ای در ژرفنای خواب

لیکن ای پاکیزه باران بهشت! ای روح عرش! ای روشنای آب!

من تو را بیدارابری، پاک و رحمت‌بار می‌دانم  

 

ای چو بختم خفته در آن تنگنای زادگاهم طوس!

در کنار دون تبهکاری

 که شیر پیر پاک آیین، پدرتان، روح رحمان را به زندان کشت 

من تو را بیدارتر از روح و راه صبح

 با آن طره زرتار می دانم

من تو را بی هیچ تردیدی، که دل‌ها را کند تاریک 

زنده‌تر، تابنده‌تر از هر چه خورشید است 

در هر کهکشانی، دور یا نزدیک،

خواه پیدا، خواه پوشیده

در نهان‌تر پردۀ اسرار می‌دانم

 

با هزاری و دوصد، بل بیشتر، عمرت

ای جوانی و جوان جاودان! ای پور پاینده!

مهربان خورشید تابنده!

این غمین همشهری پیرت،

این غریبِ مُلکِ ری، دور از تو دلگیرت،

با تو دارد حاجتی، دردی که بی‌شک از تو پنهان نیست،

وز تو جوید ، در نمانی ، راه و درمانی

جاودان جان جهان، خورشید عالمتاب!

این غمین همشهری پیر غریبت را،

 دلش تاریک‌تر از خاک

یا علی موسی الرضا ، دریاب!

چون پدرت، این خسته‌دل زندانی دردی روان‌کش را

یا علی موسی الرضا دریاب، درمان بخش

یا علی موسی الرضا دریاب...

 

/ اخوان ثالث

 

حرم

 

۳ نظر ۱۰ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۳
الـ ه ـام 8

دیشب، توی خوابم، خوابیده بودم. و خوابِ توی خوابم، تو بودی... خودِ خودت...

حضرت مهربانِ هشتم

نزدیکترم کن... نزدیکتر...

 

 

 

 

 

حافظ نوشت:

من چون خیال رویت جانا به خواب بینم؟
کز خواب می‌نبیند چشمم به جز خیالی...

۸ نظر ۰۷ مهر ۹۴ ، ۲۰:۴۹
الـ ه ـام 8

 روی نیمکت اتوبوس نشسته بودم؛ سرم توی گوشی بود. یکهو صدای جمعیتی آمد:

« لا اله الا الله... لا اله الا الله...»

همه یکدست مشکی پوشیده بودند و... کسی را روی دستهایشان می بردند... پارچۀ ترمه ای دورش پیچانده بودند و لا اله الا الله گویان، می بردندش...

معلوم است که یاد چه افتادم؛ یاد همۀ وقتهایی که این صحنه را در حرم دیده ام. یک خادم جلوی جمعیت حرکت می کرد و عده ای پشت سرش جنازه ای را بر دوش می کشیدند و... لا اله الا الله...

 

***

 

چه آرزوی دوریست که من را در حرم تشییع کنند... چه آرزوی دوری ست... آخ...

کاش جنازه ام را بطلبی روزی امام جان...

 

پله های حریمت

 

* ز ننگ سایه برآ آفتاب را دریاب / بیدل

۵ نظر ۲۳ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۱
الـ ه ـام 8

گفت:
- تو حالی‌ت نیست چی میگی. قاطی کردی. میرم پیش امام‌رضا. خودش درستت می‌کنه.
گفتم:
- امام رضا فهمیده من فقط لب و دهنم
حرکت خاصی نخواهد زد
زحمت نکش.

نقطهٔ جمله رو که گذاشتم، همون لحظه، یه پیام اومد:
«سلام علیکم
در جوار حریم حضرت رضا علیه السلام دعاگویتان هستم»

 

پیام از یه آدم خیلی دور بود؛ یه همکار که تا حالا حتی بک بار هم بهم پیام نداده بود.

 

***

امامِ فیروزه ای من

هروقت دمِ ناامیدی زدم، فهمیدی لافه و یه‌موج مهربونی فرستادی...
عاشق روزایی‌ام که به تو مربوطن... «روز زیارتی» توئه امروز... از هزار کیلومتری، زیارتم رو قبول می‌کنی؟ ...

 

گلدسته

۵ نظر ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۴۱
الـ ه ـام 8

[آخ...

بالاخره بعد از مدتها]

 

سلام امامم

حالت خوب است؟

این روزهای تابستان، زائرهایت چندبرابر شده اند. از این همه مهمان که خسته نمی شوی؟ نه... شما مهمان نوازی و هرچه بیشتر به دیدارت بیایند خوشحالتر می شوی... قربانت بروم...

من که دورم اما، دلخوشم که یک شب تا صبح در حریمت قدم می زنم... دلخوشم که همین پریشب توی خوابهایم راهم دادی به حریمت و آن قدر چرخیدم و زیارت کردم که صبحی که پا شده بودم، انگار لبالب بودم از حرم... لبخند داشتم و حالم خوش بود.

هنوز هم خوبم... بد نیستم... باید خلوت کنم... باید خودم را کمی تنها بگذارم با خودش... تو اما مواظب خودم باش، نگذاری سخت بگذرد به او... قربانت بروم... مواظب خودم باش...

دوستت دارم و همین برای این که خودم را تحمل کنم، خیلی کافی ست... .

 

بهشت

 

حافظ نوشت:

ذرۀ خاکم و در کوی توام جای خوش است 

ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم...

۸ نظر ۰۸ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۰۴
الـ ه ـام 8

بسم الله

إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِیلًا

مسلّماً نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامت‌تر است.

مزمل / 6

***

اولین نیمه‌شبی که به حرم رفتم، وقتی بود که با گروه انجمن قرآن و نهج‌البلاغه به مشهد رفته بودیم. تا جایی که یادم است این تنها سفر غیرخانوادگی من به مشهد بوده، اما آن‌قدر برایم برکت داشته که هنوز هم که هنوز است، هروقت به مشهد می‌روم از برکاتش استفاده می‌کنم.

چندساعتی به نماز صبح مانده، همه حاضر شدیم برای رفتن به حرم. من هیچ درکی از این کار نداشتم. این که نیمه‌‌شب بلند شوی و بروی زیارت! مگر روز را از آدم گرفته‌اند؟! اصلاً چه فرقی می‌کند؟! امّا از آن‌جایی که برای دیگران کاملاً عادی بود، من هم صدایم درنیامد! اواخر پاییز بود و هوای مشهد مثل اوج زمستان. در طول راه، یکی از هم‌سفرهایمان گفت که یکی از علما گفته‌اند سحرها، امام‌‌‌رضا (جانانِ جانان) مهمانی ویژه دارند و از زائرها پذیرایی ویژه می‌کنند. مطمئنم هرکدام از شما که تجربۀ زیارت سحر را داشته باشید، این حرف را تأیید می‌کنید. دوستمان که این حرف را زد، ما صابون یک زیارت باصفا را به دلمان زدیم. اما از آن‌جایی که این خاندان، ورای تصور ماست لطف و کرمشان، پذیرایی‌شان هم از حد تصور ما فراتر بود. آن سحر، من یکی از بهترین زیارت‌های عمرم را کردم و بعد از این‌همه سال، شیرینی‌اش در جانم مانده و راستش از اجابت هر دعایی که آن شب کردم، مطمئنم.

هنوز هم که هنوز است، هروقت مشهد می‌‌روم، کمی از شب را در حرم می‌مانم. اگرچه یاد حرف آن بزرگی می‌افتم که فرمودند زیارتتان را که کردید، از حرم بیرون بروید و حرم را برای زیارت دیگر زائران خلوت کنید، اما باز با خودم می‌گویم این حرف را آن موقع زده‌اند که حرم کوچک بوده و الآن ماشالله حرم آن‌قدر وسیع است که من جای کسی را تنگ نمی‌کنم!

و بعد می‌نشینم روبروی گنبد و یک دل سیر نگاهش می‌کنم... آن‌قدر که گرمای نگاهش یخم را آب کند و زبانم باز شود...

آخ که دلم تنگ است...

می‌خواستم بگویم این شب‌های کوتاه را که زود به سحر وصل می‌شود، استفاده کنیم... اما نشد و سخن جای دیگری کشیده شد که دلم... .

 

گنبد

۵ نظر ۰۶ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۹
الـ ه ـام 8

نمی‌دانم چند سال. اما مدت کمی نیست که رمضان را، سطرهای سفید می‌زنم.

روال ثابتی نداشته است، گاهی مفصل و گاهی مجمل، گاهی با نوشته و گاهی با عکس، اما سطرهایی می‌زنم که کلامِ خدا سفیدمایۀ‌شان است.

هرروزِ رمضان به‌روزم

با سفیدآیه‌ای از کلام‌الله.

 

***

حضرت رئوفم

به سنت عاشقی، سطرهای رمضانی‌ام نذرِ لبخندت...

بسم الله.

                                                                                                     سطرهای سفید

 

سپیدنویسی:

دو سه تا سطر سفید است میان دل من

دست خط رمضان است که باقی مانده...

/ الهام عظیمی

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۴۳
الـ ه ـام 8